چـه بیهــوده پرسـشـــی ! هنوز برنیامده ، به خاکساری فرو نشست . پرسید : تو را چه می شود ؟ گفت : خطا از من بود ، که پیچک پُر پیچ و ناز همین تلخ بُن درخت پوسیده کهنسالم و نه بیشتر . یــک خـواهــش سبز پوشان خطت ای رعنا ! چهره به رنجوری و زردی دارند عاشقان ! را تو ببین و کلامی سبز سبز ونه سبز زرد بگو یا که خاموش بمانی ، سنگین تر . اخـطــــــا ر !! اگر به خیابان می آیید در آخرین چهارشنبه سال مَیایید مباد که سورخون قاتلان عزا شود . نا قـوس شـجاعان به صـدا درآمده ! اگر به خیابان می آیید در شب های خطرناک نیایید در روز هم سرخ یا سبز سیر سیر نیایید بیایید اما در آرامش و متانت تمام ، آنطور که انگار دارید در خیابان های بهشت یا شانزه لیزه گام می زنید . برادران و خواهران مهربان آشتی جوی مسلح راهم که دیدید ، کلاه از سر بردارید و لبخندی ملیح بزنید . این مبارزه واقعی ست دریک جامعه مدنی . عـرق شجــاعت یک لباس شـخصـی به شامگاه ، یک لباس شخصی از خیابان می گذشت مُحترقه یی زیر پایش صدایی مهیب کرد . اسلحه از کمر برگرفت و به اینسو و آنسو ، جَستن کرد . شیشه اتومبیلی پایین آمد که : ــ برادر ! عرق شجاعت از پاچه تان جاری ست . راننده به طـُرفة العین گاز بداد و بغیبید یعنی غایب شد . حـــل دشــوار مســــئله ! مقلدی ساده دل بی خبر از دنیا درکار عابدان و مؤمنان زمانه خود گیچ و درمانده شده بود . بار سفر بربست و به دیار قم رفت . به محضر روحانی مرجع دینی خود درآمد و پرسید : ــ آقا ! خالصان مخلص نظام مقدس ولایت فقیه را چه نشان باشد برای تمیز و تشخیص ؟ آغا فرمودند : ــ خیلی ساده است . هرکه با نظام نیست ، نا خالص است . چیزی نمانده بود که از تعجب ، دوچشم مرد بیچاره از حدقه بیرون آید .
0 نظرات:
ارسال یک نظر