( ده تــک بـیـتــی )
رحمان کریمی
ــ 1 ــ
روز میلاد گل سرخ است و می ترسم که باز
از جـوانان وطــن آید خبــر از مسلخــی
ــ 2 ــ
صــدای سبــز بهار آمد و ترانهٌ عشق
تو هم کنارباغ بمان تا دری گشوده شود
ــ 3 ــ
پرتوی باید از آن جلوهٌ بیدار سحر
تا که خورشید به اقبال شما باز آید
ــ 4 ــ
تاب گیسوی شفق در خون خورشید غوطه است
مسلخ مغرب دریغا ، منظــر هرروز ماست
ــ 5 ــ
باد ناموســم تاراجــگر فصل چه بود
که به باغ آمد و درهر قدمش شیون شد
ــ 6 ــ
مدتی می گذرد خاطر عشـّاق ملول است هنوز
مگر از باغ شما نغمهٌ مرغان مرده ست ؟
ــ 7 ــ
بخت بیمار من از پرتو امید خوش است
چون شب چشم تو کز هالهٌ مهتاب ، قشنگ
ــ 8 ــ
چشم برهم بزن ای غنچهٌ نشکفته صبح
که تماشاگر این باغ به جان منتظراست
ــ 9 ــ
سحرخیزیّ شبنم بین که میرابی کند گل را
تو دریایی و صحرا را سقایت کن به یک قطره
ــ 10 ــ
گرچه از آوای او دیگر کسی پرواش نیست
با گلوی خسته می خواند هنوز این مرغ حق
0 نظرات:
ارسال یک نظر