دو کوتاه نثر عهد فجیع ولایت فضیح وقیح ملایان
رحمان کریمی
ــ 1 ــ
ملایی حکومتی ، گوش پسر را کشیده که شنیده ام دنبال دختر همسایه می افتی . پسر خود وگوش را از چنگ پدر
رهانید . چند قدم فاصله گرفت و گفت :
ــ این دختر همسایه بود که به دعوا ، مرا دنبال کرد که :
ــ جلو بابات بگیر تا دیگر دنبال مامان من نیافتد .
ملا ، غضبناک و برآشفته پی پسر افتاد که :
ــ ای حلالزاده حرام خوار ! من صیغه را می خوانم تا حرام را حلال کنم . تو چه می خوانی ؟
پسر که داشت از خانه بیرون می زد ، جواب داد :
ــ اسم تو و نظام مقدس را می خوانم که روی سنگ بگذاری از ترس آب می شود .
ــ 2 ــ
ملایی حکومتی که از خشم و خروش و قیام جوانان دل تو دلش نبود ، بی مهابا یقه رهگذری را گرفت که :
ــ آیا ما به گردن خلایق حقی داریم یا نه ؟
مرد گفت :
ــ آغا ! خیلی هم حق دارید . امتی لایق باید تا چون شمایی را شایق باشد و شاکر .
ملا که از غیظ و غضب ونیش و لغز دیگران به تنگ آمده بود ذوق زده ، مخاطب را بغل گرفت که :
ــ رحمت خدا و رهبر معظم برتو باد که کیان اسلام و مردان خدا را پاس می داری .
عابر گفت :
ــ ما نعمت و رحمت را با هم داریم که از خدا پرستی به شیطان پرستی رسیده ایم !
0 نظرات:
ارسال یک نظر