۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

طنزک : یـه گــوش دراز دارم کـه بلاعـوض میــدم !

رحمان کریمی


آگهی مجانی بالا را که دادم ، از نظر بشردوستی پشیمان شدم که یک چیزش کم بود . در بلاعوض دادن دروغی در کار نیست اما یادم رفت که بنویسم « نه برای همه » ، چون این هدیه ناقابل فقط برای بعضی از بزرگان و کلید داران این دنیای شیرتو شیر است.  بالاخره آنها هم از موجودات دو پا هستند نهایت با ثقل سامعه . عقل من نمی رسد ولی از بعضی عقلا شنیده ام که ناشنوایی آنان از سر مصلحت است . حق با عقلا ست و نه من دراز گوش حاتم صفت . کر داریم و کر مصلحتی ، دیوانه داریم و دیوانه نما مثل بهلول ، خل داریم و خل نما مثل مرحوم ملا نصرالدین اجدادیمان ، عارف یعنی با معرفت ، با فهم و درایت داریم و به قول قدما تجاهل العارفین . اگر عارف و جاهل و خل نیستم ولی می دانم که گوشم را می خواهم به چه مستحقی مفت و مجانی ارزانی کنم گیرم که رنود برایم دم بگیرند که شاعر بی نظیر و یگانه عالم فانی و باقی که فقط احتمال ضعیفی می رود که آیندگان قدر اورا بدانند ، خر صاحبان قدرت شده است . مگر روی این کره خاکی محتاج و مستضعفی نیست که می خواهی گوش تیز درازت را به یکی از مستکبران جهان بفروشی ؟ این قبیل حرف ها توی کت این درازگوش نمی رود چون آنها نمی فهمند که صدای مظلومان و ستمدیدگان به گوش و هوش مستکبران نمی رسد مگر صدا از حلقوم « امام خمینی » و سلسله اش برآمده باشد . دراز گوشم ولی از نوع دوپا و پاکرده در یک کفش . آدم که کر باشد نه به درد وزارت می خورد و نه کاخ نشینی . پس این بخشنده حواسش جمع تر از آن است که چنان جماعتی بر او خرده بگیرند . باید دهان کر مصلحتی را به نوعی آجر کشید . ما که زورمان نمی رسد ولی می توانیم یک لنگه گوش ناقابل بدهیم مگر گوش شنوایی پیدا شود . قدما تا متأخرین فرموده اند که دعوای اول به از صلح آخر . این را گفتم که مبادا میان مجاهدین خلق و هوادارانشان ثقل سامعه یی پیدا بشود و تقاضا کند . مثل هزارپا اگر هزارتا گوش داشتم یکی را به اینان نمی دادم . چرا ؟ چون اگر میلیاردر گردن کلفت و زورگو و حرف نشنو و سرسخت و خطرناک و دست برقضا تروریست هست ، همینانند . کسانی که می توانند اکثریت پارلمانترهای اتحادیه اروپا و کنگره آمریکا و شخصیت ها و حقوقدانان جهان را از فرنگ گرفته تا به ممالک عربی و غیرعربی با پرداخت میلیون ها دلار بخرند و بی اعتبار کنند ، نمی توانند یک لنگه گوش ناقابل را آنهم در عهد فروش کلیه و امعاء و احشا بخرند ؟

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۹۰ مرداد ۱۹, چهارشنبه

یـک چشــم انـداز و چنــد تـک بیـت مشــترک


یـک چشــم انـداز و چـنــد تـک بیـت مشــترک



رحمان کریمی



وقتی ما بچه بودیم


پدرانمان از ما بچه تر بودند .


وقتی که ما پیر بودیم


بچه هایمان از ما پیرتر بودند .


وقتی که ما آماده می شدیم تا بمیریم


کودکانی به دنیا می آمدند


که از ما بالغ تر بودند .



آری چنین است که امید نمرده است


و ما نا امید و بی مراد عازم رفتن نیستیم .



* *



ــ 1 ــ



سمـندر بـاش ، بگــذر از معــبر تـوفــانی آتـش


بدان هنگام که می سوزد وطن در آتش بیداد اهریمن



ــ 2 ـ



چراغ راهتان خاموش نمی گردد ای رهروان ، هشدار !


عبور از سنگلاخ و کوهساران است که پیدا می شود جلگه



ــ 3 ــ



نفـس برکـش ، قـدم بـردار و دلیــری کـن


میان ترس و تسلیم حایلی جز پرده دار وقت ذلت نیست



ــ 4 ــ



اگر که توفان گرفته گرد بر گرد کشتی یاران


دو ناخدا ، دو فرمانده ، دو بصیر قابل هم هست



ــ 5 ــ



تـو درمـانـدهٌ وقـت نیســتی ، وقـت شـکنی ای رفیـق همــراه !


شکیب تو در شکنـج و شرار زمان ست که می رسد به آزمون عیار



ــ 6 ــ



شــرابخــواره اند اما نــه از شــرابـه هـای آتـش جـان


چنین است که چون ریزه خواران ، نرم می روند روی حنظل ها



ــ 7 ــ



اشـرف یعنی اشرفیـان ، نه یک قطعه زمین


به هرکجا که باشند ، با شندگان کنار خود دارند



ــ 8 ــ



این تن که نامش اشرفی بُوَد ، نه حلوای تن تنانی ست


مشکل شکار سرکشی ست ایستاده بر ستیغ قله ها



ــ 9 ــ



مگذارید که سررشته راستان شود پنبه و دود


تا به کی راست نـُماییّ و پراز هرچه دروغ ؟



ــ 10 ــ



ارباب سخن نیست در این معرکه بازار


گر هست خموش است و بپرهیز نگفتن



هشتم آگوست 2011

















ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed