۱۳۹۰ مرداد ۱۹, چهارشنبه

یـک چشــم انـداز و چنــد تـک بیـت مشــترک


یـک چشــم انـداز و چـنــد تـک بیـت مشــترک



رحمان کریمی



وقتی ما بچه بودیم


پدرانمان از ما بچه تر بودند .


وقتی که ما پیر بودیم


بچه هایمان از ما پیرتر بودند .


وقتی که ما آماده می شدیم تا بمیریم


کودکانی به دنیا می آمدند


که از ما بالغ تر بودند .



آری چنین است که امید نمرده است


و ما نا امید و بی مراد عازم رفتن نیستیم .



* *



ــ 1 ــ



سمـندر بـاش ، بگــذر از معــبر تـوفــانی آتـش


بدان هنگام که می سوزد وطن در آتش بیداد اهریمن



ــ 2 ـ



چراغ راهتان خاموش نمی گردد ای رهروان ، هشدار !


عبور از سنگلاخ و کوهساران است که پیدا می شود جلگه



ــ 3 ــ



نفـس برکـش ، قـدم بـردار و دلیــری کـن


میان ترس و تسلیم حایلی جز پرده دار وقت ذلت نیست



ــ 4 ــ



اگر که توفان گرفته گرد بر گرد کشتی یاران


دو ناخدا ، دو فرمانده ، دو بصیر قابل هم هست



ــ 5 ــ



تـو درمـانـدهٌ وقـت نیســتی ، وقـت شـکنی ای رفیـق همــراه !


شکیب تو در شکنـج و شرار زمان ست که می رسد به آزمون عیار



ــ 6 ــ



شــرابخــواره اند اما نــه از شــرابـه هـای آتـش جـان


چنین است که چون ریزه خواران ، نرم می روند روی حنظل ها



ــ 7 ــ



اشـرف یعنی اشرفیـان ، نه یک قطعه زمین


به هرکجا که باشند ، با شندگان کنار خود دارند



ــ 8 ــ



این تن که نامش اشرفی بُوَد ، نه حلوای تن تنانی ست


مشکل شکار سرکشی ست ایستاده بر ستیغ قله ها



ــ 9 ــ



مگذارید که سررشته راستان شود پنبه و دود


تا به کی راست نـُماییّ و پراز هرچه دروغ ؟



ــ 10 ــ



ارباب سخن نیست در این معرکه بازار


گر هست خموش است و بپرهیز نگفتن



هشتم آگوست 2011

















ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: