۱۳۹۰ تیر ۲۵, شنبه

بــرگــی از ســفر نـامــه پیـــری در راه



بــرگـی ا ز ســفـر نـا مــه پیــری در راه



رحمان کریمی



با پُشته یی بر پشت


از تپه ماهورهای خارایی می گذشت


از دشت ها و بیابان های همیشه تشنه


مشک آبی بر دوش نداشت آن پیر رهرو جوان خواه میهنش


هرچه بود ، سبک یا سنگین


تلخکامی رنجبار قوم سرگردانش بود


در زندان های صاحب زمانان .



رود تشنه بود ، جنگل های تو در توی جغرافیای وطن از دست دادگان نیز تشنه


آنسوی تر ، چه داند که چقدر دورتر


دریا هم در شورابه فطرت جوشان خود ، تشنه بود .


عبور ، از ظلمات بی خضری در راه بود


کوزه بردوشان ، چونان برگ بر برگ برافکنده از دفتری


سیاهی خط خط نوشته هایشان ، ظلمت می شد .


دهان شیرنشان سرچشمه های جهانداران


گشوده نمی شد مگر به گنداب سیلابه یی محیل و مدعی


ابلیسان خودطلب ، برآمده از تخمدان عجوزه قرون


نمی گذاشتند دست نوشته های به خون نشسته ، ثمردهند .



کهنه کاسته ات را برآور از پشتی و بنوش و بنوش


از این سرخی شرمگین افق


دراین شفق بی رمق وقیح ِهنوز ایستاده به تشنگی خون های بهترین .


شبانان ، تشنه کام آب بودند اما با طعم شوکت و قدرت


به راستی چه کس راه بر روشنای شیرین آب بر می بندد


وازطغیان نوشا نوش عشق ، در بیابان های سوزان سرنوشت


می هراسد ؟



آن پیر ، آهسته می گذشت از گوش و کنار تشنگی در بیابان های وا عطشای زمانه اش


او ، زنده سایهِ عابری بود که همواره رمق بر می گرفت


از قهرمانی های شگفت تحت تعقیبان


و می رفت با پشته یی بر پشت تا مگر در رسد به سایه یی


او می رفت چرا که دریافته بود قانون پرناموس رفتن را .


میان ماندن و مردن چندان فاصله نیست غیرتمند را


از پُشته ، جُرعه خون دلی برگرفت از سرخگون دریای پرتلاطم تاریخ


نوشید و سوخت در آتش مقدس و سیراب سیراب شد


چندانکه دوباره بر راه شد .



در عبور دراز مدت آن پیر بود


که شاعران در جستجوی دفینه ها و گنجینه های نهفته درخیال


گورکن خویشتن شدند به امید مدال فاخری برسینه ، برای جلوس برمسند نامداران .


درهمان چماخم رنجبار عبور بود


که کاسبکاران حرفه یی به فتح الفتوح تریبون و میکرفن های جهان گستر برآمدند


و رهروان را برگرفتند به تیرباران زهر طعنه ها و دشنام ها


مگر هوای مطبوع راحت اتاق را چه گناه


که سر بر بیابان های نا پیدا نهاده اید ؟ .



خرابه های باد بر بیابان می توفید و عبور از آشغال ها و عفن های اعصار را دشوارتر می کرد


چه عابران و رهجویانی که پناه گرفتند به « آخرالزمان » درچاله چوله های طول راه .


آنگاه و آنجا ، دیگر نه توان شعر بود و نه شعار


وقت رفتن بود و هرگام را شور شعرو شعار کردن .


بیابان در بیابان بود و آن پیر را طاقتی در طاقت


در غـُل غـُل سوزان خشم شریف رهروان بود که پیر ، به « بابـِل » رسید


وا حیراتا ! مگر عقربه های زیر دسیسه های زمان


عقب نشسته اند از آیین رفتن هایشان ؟


واحیرتا ، حیرت !


این بیابانگرد سرستیز ، پیرانه سر به کجا رسیده است ؟


اینجا که انگار همان بابـِل قدیم است و جمع نمرودیان وقت


کدامین دست پاشیده است بذر رهایی براین تشنه کام خاک که باز هم


باغش هزاران هزار داغ ، معلق برآمده است به حاصل ؟


سئوال مکن که سائران گذرگاه های تشنه قدرت از چنان باغبانی ها ست


که به شوکت رسیده اند .



اگر خدایی هست جز نمرود و نمرودیان


پس تصویر باغ دلگشای او کجاست ؟


پیر می گوید ، چونانکه حقیقت می گوید کنار اروند رود و هرچه رود و بود


در شهر اشرف است که معلق هم نمی خواهندش


مگر به برچیده شدن هست و نیست باغ .


نکند ابلیسان سفلیسی به معجز خداوندگاران جهان


مغلوب یا معیوب کرده اند آن خدای واحد تنها را .



صدا نه از عرش می آید نه از کبریای خدا


صدا از زمین است و آن نبرد جاودانه تاریخ


صدا از خفه کنندگان است و خیل عاصیان


صدا از بیابان های تفته است و دشت های زیر سم اسبان


صدا از جنگل های بی سایبان است و رود و رود بارهای منتظر


صدا از شوربختی دریا ها هست و چشمه های خشکیده


صدا از رنج سموم باغ معلق است و تیشه بر قامت باغ افراشته


صدا از انسان است در حصار تنگ ابلیسان .




13 جولای 2011


ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: