۱۳۹۰ تیر ۱۰, جمعه

« مـرده آن اسـت کـه نـامـش بـه نـکویـی نبـرنـد »رحمان کریمی

مهدی عباسی یک انسان ساده و صمیمی و پرشور راه مقاومت ایران بود بعنوان یک هوادار . هرجا که لازم بود با خلوص نیت و صرف وقت آماده انرژی گذاشتن بود . او عاشق اشرف و اشرفیان و مجاهدین سختکوش خلق ایران بود . حضورش همواره حضوری از سر صدق وصفا وایمان به نبرد با استبداد بود . فقدانش براین قلم واقعاً که سخت آمد . از ناتوانی خود و واژگان همیشه در مصرف مدعیان ، ازاین ذیل شرمنده ام مگرکه بعنوان ادای دینی تلقی شود .

« مرده آن است که نامش به نکویی نبرند »


چون که دررسد به ناگهان آن میهمان همیشهٌ ناخوانده

جهان شاخهٌ زیتونی ست بر منقار مرغ آتش درعبور شتابانش

یا پاره صخره یی فرو غلتیده بی هیچ مجال

به اعماق بی نهایت ظلمت .


در خاموشی چراغ های خانه بردوش آسمان است

که جهان گم می شود به یکباره درپرواز پرنده یی ساده .

« مهدی » همان پرنده معصوم بود اما از جنس مرغ آتش

اصلاً او خودش یک مرغ آتش بود

در شباهنگامان بد فرجام و پرمُخافت میهنش

او همواره با شما بود ای یاران

درفراز و فرود پروازهایتان برآسمان های قفل و قرق .


دوستان !

مهدی یک سوگندواره لبخند برلب همیشه بود

اینک که به کنج یاد پراز بیداد و اعتراض ما نشسته است به خاموشی ونگاه

نگاهش کنید ، نگاهی چونان در آیینه به براندازی قامت خویشتن

باید مثل او ابریشم بود دربازار کرباس و کفن فروشان ولایت مرگ ونادانی .

ناخالصان سهمی نمی برند از پی رفتن به خاطره یی نیکزاد و نیک فرجام .

مشت های گره کرده با دروغ فرود نمی آید

مگر بر وزین سندان حق به رسوایی .

برای زیستن در خوشچرانی فرصت و وقت

مرتع و دشت و جلگه ها چه بسیار است

اما دوچهرگان خویشتن خواه حاسد بی مصرف

درخود ونام خود می چرند به سال های سخت و آسان به یک آیین .


مهدی یک چهره بود و یکدل و یک زبان و خوش رفتار

چنین است که می بینمش اینک درجوارخود

بالا بلند تر از شعرمن وهر شعر مخملی

تند بادترازهربادبان درخیال مدعی .


خبر از خاموشی اش رسید

پرچانه با مرگ به سخن نشستم

چونان به هنگامه ندا و صدیقه و صبا

و پیر مغان مستان دربند محتسب ، علی

چونان با محمد و عبدالله و صدای دلسوز جان برافکن

« دایه دایه وقت جنگه »

اما اثر نداشت ، مرگ ادعای ولایت عام داشت برجهان

همچون که ادعا دارد معممی شیادتراز شیطان و بی رحم تراز صلابت مرگ

بر عام و خاص هرهستی که برنتابد آن جانور خونخوار دوچهره را .


مرگ بی چهره نمی آید و بی سلاح

او پرسه می زند از ایران تا به عراق و مدیترانه و شاخ آفریقا

کشکول دین بدوش می کشد و تبرزین می زند برهرشاخ نبات ودرخت خرمی .


نه ، یاران ! مهدی نمرده است

که « هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق .... »

و همان شیخ شاعر شیرازی شیخ ستیز است که می گوید :

« مرده آن است که نامش به نکویی نبرند »


26 ژوئن 2011





ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: