شـــوخـی حــاج آغا پـاپـا دیـــوِ
رحمان کریمی
عُنـُق ِ مُنکسره شیخکی حکومتی که با مشاهده تعزیر سه نوجوان ، هریک هشتاد تازیانه ؛ سرذوق و وجد
آمده بود هوس کرد که با کسی تـَمزّج بفرماید یعنی شوخی و مزاح کند . پیش خود اندیشید : « چراغی که
به خانه رواست ،به مسجد حرام است » پس چه بهتر حال که شنگول و سردماغ است دربیت خود بشوخد !
تا متعلقات را صفایی آید . سگرمه را درهم کرده ، با اخم وتخم و حالت غضب به حیاط خانه درآمد . نوه
چهارساله اش از دیدنش وحشت کرد و گریه کنان پا به فرار گذاشت :
ــ ماما ... ماما ! پاپا دیو ِ آمد
متعلقه درهول وهراس پیش دوید که :
ــ خاک برسرم ! بچه نزدیک بود زهره ترک شود . حاج آغا این چه قیافه یی ست که به خود گرفته اید ؟
شیخک ، چک و پوز خود را به سمت مشرق و مغرب کش داد . عمامه را برزمین کوبید و بغض کرده گفت :
ــ می خواهی چه بشود ؟ بد بخت شدیم ، بدبخت ! امروز از نظام مقدس انداختندم بیرون و خلع درجه کردند .
متعلقه دو دستی بامبی کوبید به فرق خود که برق از چشمانش جستن کرد :
ــ آخر برای چه ؟
ــ برای چه ؟ همه اش تقصیر تو ضعیفه است که نگذاشتی سهم رهبرمعظم را بیشتر بپردازم . گفتند وجوهات
حلالی که به تو می رسد بیش از آن ست که حرام خواری کنی . قرار است که چندرغاز ذخیره را درهر سه بانک
مسدود و این کلبه هفت هشت اتاقی ناقابل راهم با سایر مستملکات مصادره کنند .
متعلقه که قلبی قوی چون حاج آغا نداشت ، شیهه یی زد و پس افتاد . صبیه و ولد ذکور دویدند ، سرکه آوردند
و زیر بینی مادر گرفتند و پرخاش کنان پدر را گفتند :
ــ مادر را زهره ترک کردی حاج آغا !
شیخک حکومتی چنان قهقهه یی زد که دوباره طفل به گریه افتاد .
ــ شوخی کردم بابا جان ، شوخی ! امروز حال و وجدی داشتیم ، گفتیم با اهل بیت مزاحی بکنیم
و خطاب به جوانش گفت :
ــ دوتا سیلی بنواز تا مادر به حال آید
جوان آمد دوسیلی حاج آغا را نواخت و در حال فرار گفت :
ــ شوخی کردم حاج آغا ، شوخی !
0 نظرات:
ارسال یک نظر