۱۳۸۵ فروردین ۶, یکشنبه

دو شعر


طــــــر ح

آشفته

در هلهلهٌ باد

می رود .

یک گل

میان تلاطم

نمانده است .

اما ، هنوز

طعم بهار

از بُن هر شاخه

در مشام .

سهم افق

غرقاب تـُندر است .

در کشتـــزاران عـصــر

در کشتزاران عصر

سایه های ویران شامگاهی

بریده های مانده از آفتاب نیمروزی را

به زنگاره می گیرند .

کبوتران عاشق

از عرشهٌ شناور پرواز

بزیر می آیند

و آخرین رمق آفتاب را

نوک می زنند .

و من

به پرندگانی می اندیشم

که هنوز

در ظلمت های بایر

در جستجوی دانه اند .

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: