۱۳۸۵ فروردین ۱, سه‌شنبه

چه نوروز شبی در میانه غربت

رحمان کریمی


چه نوروز شبی

درمیانهٌ غربت .

جام شرابت گوارا باد ای مرد !

اگر به جام دیگرم برخوانی امشب .

غم را تازیانه کن

بتارا ن زمستان را

تا تاریکخانهٌ سردجانان سیاه دل

و با قایقی از شکوفه های سرخ عشق

از آب های تیره جهان بگذر .

پیاله یی دیگر بریز ای مرد !

امشب چه دیر و بدهنگام رسیده ایم اینجا

برچیده اند بساط حافظ را

و

تنها نشانده اند به خانه اش او را .

مکوب در را ، مکوب !

گزمه ها در راهند

« مبارزالدین » در پای سجاده یی از خون .

تازیانه برپشت و داغ کفر برپیشانی

به آتشکده ات آمده ام ای مرد !

از آن نازنین ارغوانی بریز وآبرویم مریز هرگز

فدای آن پیاله یی که مجمر عشق است

نثار آن واژه یی

که از غنای قلندری زخم می آید .

در سایه روشن غلطان این دریای خون

در کمین شکارند کوسه ها

با پیاله یی دیگر نهنگم کن ، نهنگ .

به جان دوست ، به جان می و میگسارغریب

اگر بلند شوم خمار خمار

زمین سخت را به نعره خواهم کوفت

و فروخواهم ریخت

هرچه دیوار و دید و دیدبان را .

تلخی مکن با این تلخ

پیاله یی دیگر ریز !

خیام را نگاه کن ، حافظ را !

شمعی میا فروز امشب ، دلم به آتش کش

تا نوروز و روزگار نو وحال خوش

قرین هم گردند .

چه نوروز شبی داریم در میانهٌ غربت

رفیق راه بمان ، خواب را ویران کن

تا نشوریده ام برهرچه هست و نیست

تا نکشانده ام تورا به خیابان سرد شب

پیاله یی داغ تر از داغ لاله ها بریز

بریز

بریز

بریز !


اول فروردین 1385


ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: