آنکه را پای رفتن نیست
تکرار این وحشت شبانه را
چه حاصل ؟
آنکه را توان دیدن نیست
خیره گی مضطرب چشم ها را تا اعماق
چه سود ؟
این روح من ا ست
روح سرگردان تراز سرگردان من است
که در واژه یی از آنسوی این هول
به دیداری غمگنانه می گرید .
مگر این عبور را
احتمال توطئه یی نیست
که بدینگونه ناخرسند اما دلیر
سطر سطر خیابان را
تا پاسی از انفجار
تا باران
تکرار می کنم .
هیچ کس را غم این باران نیست
گیرم ببارد دیری .
هیچ کس با ران بلند شبانه را
به خشکسالی تمام روز
تدبیری نیست .
من شانه به شانه نیستم ، اما
شانه هایم می لرزد .
من سایه به سایه نیستم ، اما
سایه ام باران است .
صدای خیس شبانه ام
در امتداد تهی
چه طنینی دارد .
با خود می گویم ، با تو
ای همراه تر از گام هایم با من
با خود می گویم ، با تو !
این برزگران را غم بارانی نیست
کشت شان ، کشت هزاران ساله است
بام شان ، اندوده به صد اطمینان
این منم ، این تو
با تنی خسته ، فرومانده ز راه .
ورنه اینان ،
به هر توطئه یی خرسندند
ورنه اینان ،
سبکبالانند ! .
این شعر در سال 1347 سروده شده و در سال 1348 در فصلنامه « فصل های سبز » بچاپ رسید که فصلنامه مذکور به علت داشتن مطالب انقلابی و ضد رژیم شاهی ، از جمله از زنده یادان « امیر پرویز پویان » و « سعید سلطانپور » و... توسط مأموران و سانسورچیان در چاپخانه جمع آوری شد . این شماره که آخرین شماره « فصل های سبز » بود در اواخر انقلاب 57 ، باهمان مطالب انتشار یافت که شعر فوق هم درآن آمده بود . بعدها دوستان خاصه بند دوم این شعر را نوعی پیشگویی ناخودآگاه مبنی برظهور خمینی در صحنه سیاسی ایران ، تعبیر و تفسیر کردند . استناد آنها به سطر « ... که در واژه یی در آنسوی این هول / به دیداری غمگنانه می گرید » می بود . به هرحال چون در زمینه اوضاع ، تغییری بنیادی و اساسی نمی بینم ؛ امروز نیز همچنان از محتوای این شعر دفاع می کنم .
0 نظرات:
ارسال یک نظر