۱۳۸۴ اسفند ۲۴, چهارشنبه

کورزبان


رحمان کریمی


کور زبان و شوریده حال

وامانده درجغرافیای غریب غربت

از آنهمه کلام ، آه ، یکی هم

عصای دستم نیست .

حافظ که با من است

خانهٌ گوته

کجاست

کجاست

کجاست ؟

****


چه آرام می رود!

پیررنگان فصل در معابرسرما

تنگاب های برف در دره های سال

بنگر که عمر خسته

چه آرام می رود !

****


برلین، برلین ، برلین !

انبوه خستگان

دسته دسته می آیند

در مه صبحگاهی

درمه صبحگاهی

خستگان عمر ،

از غفلت مرگ می آیند

با غنیمت باقی .

برلین

برلین

برلین !

اینان ،

پلنگان بیشه زاران ایرانند

اینان ،

عقابان زاگرس ، البرز

اینان ،

گرسنگان آزادی ، دانایی

رانده از کنام نادانی .

اینان را خرده مگیر

برلین

برلین

برلین !

و سه شعر فوق در « هایم جنگل » در برلین غربی سروده شده است .

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: