کور زبان و شوریده حال
وامانده درجغرافیای غریب غربت
از آنهمه کلام ، آه ، یکی هم
عصای دستم نیست .
حافظ که با من است
خانهٌ گوته
کجاست
کجاست
کجاست ؟
****
پیررنگان فصل در معابرسرما
تنگاب های برف در دره های سال
بنگر که عمر خسته
چه آرام می رود !
انبوه خستگان
دسته دسته می آیند
در مه صبحگاهی
درمه صبحگاهی
خستگان عمر ،
از غفلت مرگ می آیند
با غنیمت باقی .
برلین
برلین
برلین !
اینان ،
پلنگان بیشه زاران ایرانند
اینان ،
عقابان زاگرس ، البرز
اینان ،
گرسنگان آزادی ، دانایی
رانده از کنام نادانی .
اینان را خرده مگیر
برلین
برلین
برلین !
و سه شعر فوق در « هایم جنگل » در برلین غربی سروده شده است .
0 نظرات:
ارسال یک نظر