۱۳۸۵ فروردین ۶, یکشنبه

درساعت بیداری

رحمان کریمی

عقربه ها ،

با جدار چرکین شب

از خارستان ها می گذشت .

در مجال ثانیه ها

بادبادک های رنگین

از آسمان کوتاه سقف ناباوری

برخاک می غلتیدند .

سایهٌ خونین زخم ، در تعقیب

و مرگ ،

با جامهٌ وقیح فقاهت برتن

در سلاخ خانه های شهر

پرسه می زد .

قاتلان ،

در احتکار دقیقه ها

سال های وحشت را شماره می کردند .

کارزارها در خارستان ها

عقل را چندان ربوده بود

که دل ،

شمشیری می کرد .

و جهان غریق سنگسار دروغ را

نمی دید .

سیارهٌ ساعت خاک

خود بزرگ ترین شهید بود

و انسان ،

در آوردگاه لحظه ها

درگذر .

هماره فرزندان زمین

مادر را نفرین می کردند .

گلستان را خارزار خسان کردن

و به طلبکاری باز آمدن

این غفلت شنیع را

عقربه ها فریاد می کردند .

از جدارهٌ چرکین شب برخیزم

ساعت ایستاده بر دیوار را

مثل صبح

سلام کنم .

26 مارس 2006

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: