چه نوروز شبی 
 درمیانهٌ غربت . 
  
 جام شرابت گوارا باد ای مرد !
 اگر به جام دیگرم برخوانی امشب . 
 غم را تازیانه کن 
 بتارا ن زمستان را 
 تا تاریکخانهٌ سردجانان سیاه دل 
 و با قایقی از شکوفه های سرخ عشق 
 از آب های تیره جهان بگذر .   
  
 پیاله یی دیگر بریز ای مرد !
 امشب چه دیر و بدهنگام رسیده ایم اینجا 
 برچیده اند بساط حافظ را 
 و 
 تنها نشانده اند به خانه اش او را . 
 مکوب در را ، مکوب ! 
 گزمه ها در راهند 
 « مبارزالدین »  در پای سجاده یی از خون . 
  
 تازیانه برپشت و داغ کفر برپیشانی 
 به آتشکده ات آمده ام ای مرد ! 
 از آن نازنین ارغوانی  بریز وآبرویم مریز هرگز 
 فدای آن پیاله یی که مجمر عشق است 
 نثار آن واژه یی 
 که از غنای قلندری زخم می آید . 
  
 در سایه روشن غلطان این دریای خون 
 در کمین شکارند کوسه ها 
 با پیاله یی دیگر نهنگم کن ، نهنگ . 
 به جان دوست ، به جان می و میگسارغریب 
 اگر بلند شوم خمار خمار 
 زمین سخت را به نعره خواهم کوفت 
 و فروخواهم ریخت 
 هرچه دیوار و دید و دیدبان را . 
 تلخی مکن با این تلخ 
 پیاله یی دیگر ریز ! 
  
 خیام را نگاه کن ، حافظ را ! 
 شمعی میا فروز امشب ، دلم به آتش کش 
 تا نوروز و روزگار نو وحال خوش 
 قرین هم گردند . 
  
 چه نوروز شبی داریم در میانهٌ غربت 
 رفیق راه بمان ، خواب را ویران کن 
 تا نشوریده ام برهرچه هست و نیست 
 تا نکشانده ام  تورا به خیابان سرد شب 
 پیاله یی  داغ تر از داغ لاله ها بریز
 بریز 
 بریز 
 بریز !
  
                               اول فروردین 1385