۱۳۸۵ فروردین ۲۴, پنجشنبه

برای مادر مجاهد ورداسبی

رحمان کریمی

می بینمت مادر ورداسبی

نشسته بر چرخ افلاک درانتظاری طولانی

چونان که می نشستی در میدان های نیمه جان جهان

به انتظار و همیشه در فریاد .

در نی نی نگاه تو می خواندم حدیث تلخ روزگاران را .

آن دو چشم پرغرور تو یاد باد مادر

که آبشخور پرندگان سال های بی آبی بود

و بردلت ، آن شیردر قفس

جای بسی زخم ناکسان .

ای مادر پلنگان بیشه زار عشق !

کُنام امن تورا به آتش کشیدند صیادان بی نسب

غرورا ، غرور

از آن نوپلنگانی که در لهیب آن بیداد سوختند

شگفتا ، شگفت

از آن نوپاپلنگانی که با تو به قله های خاموش جهان آمدند با فریاد

تا ماه خاکستر نشین را بربایند از حجله گاه مرگ

با رنج و زخم خویش .

آه

از سینه گاه کیست

این ابر رخشان

که بردامن افق نشسته است

چنین غمگین

از سینه گاه کیست ؟

ای سرزمین یتیم من ایران !

حدیث پر گداز این سال های غربت را

به جنگل های مازندران ببر

تا دوباره شیران به جنگل و پلنگان به بیشه ها آیند .

من ،

سر برواژگون شوکتت بسایم

یا

بر دیواره های نـُدبه ات در خون ؟

هیچ باک نیست ، بگذار بباریم

هرچه بباریم ، پربارتریم

چونان روییدن بهار در ریزش خزان .

اینک

مادر مجاهد ورداسبی !

سرم فتاده بر شانه از داغ رفتنت در غربت

دریغا ، دریغ که واژ گان نمی آیند در خور

نثار بدرقهٌ راهت هر چه معنی باد

هرچه معنی باد

هرچه معنی باد !

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: