خـواب و صـدای زنـد گـی
رحمان کریمی
از زلال مهتابگون خواب می گذشت
رنگین کمانی با امواج ریز و بازیگوش با ماهیان
دریا را پرده داری می کرد .
وعریان ، بی پوشش نسیم
مرجان های شناور را در رؤیایی ناباور
شماره می کرد .
آنسوی آن تجسم بُهتناک
زندگی بر هیچ جاده یی
آسان نمی رفت .
سایه هایی چـَپَـل وآسیمه
حریص از لحظه های بلع و توقف
با شکسته عقربه های ساعت ها
شمشیرهای آخته از زهر و مرگ
می ساختند .
آنسوی آن آرامش دروغ
چه غوغایی بود
اجساد مُـثله شدهٌ قربانیان
برخون می رفت .
عابران گرسنه ،
سرگردان بی تکلیفی های خود
از خون و جسد تغذیه می کردند
تا به شکرانه زنده بودن
سایه های قاتل را عبادت کنند .
خرد ،
درعمق دریا خفته بود
و جنون ،
بر جاده های مسلح
حکم می راند .
خواب و بیداری پای در زنجیر هم
تاریخ را با خطوطی درهم رقم می زدند .
از فراز کوه به کوه سرگردانی ها
صدای زندگی
از ارتفاع خونین پرافتخاری می آمد
که ستارگانش در جاودانی خویشتن
هماره
نور بخش جاده ها هستند .
16 می 2006
0 نظرات:
ارسال یک نظر