۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

خواب و صدای زندگی

خـواب و صـدای زنـد گـی

رحمان کریمی

از زلال مهتابگون خواب می گذشت

رنگین کمانی با امواج ریز و بازیگوش با ماهیان

دریا را پرده داری می کرد .

وعریان ، بی پوشش نسیم

مرجان های شناور را در رؤیایی ناباور

شماره می کرد .

آنسوی آن تجسم بُهتناک

زندگی بر هیچ جاده یی

آسان نمی رفت .

سایه هایی چـَپَـل وآسیمه

حریص از لحظه های بلع و توقف

با شکسته عقربه های ساعت ها

شمشیرهای آخته از زهر و مرگ

می ساختند .

آنسوی آن آرامش دروغ

چه غوغایی بود

اجساد مُـثله شدهٌ قربانیان

برخون می رفت .

عابران گرسنه ،

سرگردان بی تکلیفی های خود

از خون و جسد تغذیه می کردند

تا به شکرانه زنده بودن

سایه های قاتل را عبادت کنند .

خرد ،

درعمق دریا خفته بود

و جنون ،

بر جاده های مسلح

حکم می راند .

خواب و بیداری پای در زنجیر هم

تاریخ را با خطوطی درهم رقم می زدند .

از فراز کوه به کوه سرگردانی ها

صدای زندگی

از ارتفاع خونین پرافتخاری می آمد

که ستارگانش در جاودانی خویشتن

هماره

نور بخش جاده ها هستند .

16 می 2006

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: