۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

شـــــراب آتــــش جـــــان



رحمان کریمی


شراره های شعور شراب بود

که توفان شد و به آتشم کشید

درنوردید آفاق سرد خاموش را

و فصل را ،

فصل سوختن کرد .


چنان درغلتیدم در ژرفای گرداب ها و غرقاب ها

که افروزه شدم تا برخیزم و نعره زنان

خفته میادین جهان را ،

بیدارباش دیگری دهم .


صدای توفان آتش ، صدای حس غالب بود

و غالب ،

چگونه می توانست مغلوب یخبندان های روزگار خود شود .


من به آتش می کشم نفس های قطبی را

و می دوم بر جاده استوا فریاد زنان جنوبی ها را :

سوداگران ، سوغات مرگ می برند به سواحل گـُشنه

ومن ،

همان بی نام راهزنم که راه می بندم

بر شکمباره راهزنان بی رحم جهان

با شراب آتش جان .


وا غریبا !

این خانه خراب خوب خوش کردار

شراب آتش جان است

نه شبنم شرم دوشیزگان تاکستان .


6 شهریور 88

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: