۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

مـن نـدانســتم ، باغ پـُـر از داغ میهنــم دانســت


رحمان کریمی

هنگام

که فصل طلوع باغ رسید

از عطر شورش حیاتی گل های از یاد رفته

مَشام جهان را

ولوله خبر گرفت .


آه

ای باغ اهورایی

در اشغال « مؤمنان » دروغ فصل های بادیه

همچنانت زنده و شاداب بمانی به جاودان !

دربی نکوبیدند مهاجمان کوله بارشان ثروت و فرهنگ

مگر به تاراج و پاسداری « قِدیسان » دوزخی .


آه

ای باغ من فتاده در چنبره رنج های بیشمار !

در مصیبت نامه شب های سخت تو

عمرم غروب کرد در سطر سطر واژه ها .


اینک ،

در ستیز پرخروش برگ برگ تو

من ، شکسته دل سال ها

شادمان برمی خیزم تا آستان غوغایی تورا

سجده ها کنم .


دریغا که من ندانستم

درذات آتش

چگونه گل کنم .

شکوفه های گـُر گرفته تو هست

که می آموزدم بسی درس ها .


آری ،

من ندانستم

باغ پر از داغ میهنم دانست .

20 ژولای 09

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: