۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

اگر که « آزادی » خواهی عین عاشقی باشد



اگر که « آزادی » خواهی عین عاشقی باشد با هجران کشیدن های دردمند و سرفرازی ها




رحمان کریمی




چرا بیش از هزارسال



« آتش به جان شمع فتاد کاین بنا نهاد »


آتش به جان بیدادگران فتد که برباد می دهند


هرچه خرمن و حاصل را .




چرا آتش به جان شمع فتد


آنگاه که هنوز می سوزد به شوق و انتظار


آتشکدهٌ دل های مشتاقان و عاشقان راه آزادی .



عشق حکایت جان و جانان است به روزگار بی عشقی


عشق حدیث ناتمام تمام ناشدگان است


با برق گلوله ها در تن و طناب دارها


بر گذرگاه های پاک فریادها .




آنکه به عشق معنی داد


حدیث دلدادگان را تمام نکرد


تمام نمی شود این حکایت دیرین


تا نرسد عاشق به وصل خویش .




عشق حدیث انسان است نه شمع و گل و پروانه ،


زیر سقف هوس خیز خانه یی .


عشق حکایت « فرشته » یی ست نگاهبان


در پرستاری سرگشته دیوانه یی صمیم و سمج


همیشه در جوش و طغیان و سرکشی .




حقا که امروز عشق همان بیابان های سوزان و خالی از


مجنون و خیمه گاه لیلا هاست


با خار مغیلانش در جان و به هر فرسنگش ، جلجتایی به انتظار


با صفی از سنگساریان و دشنامیان عرض وطول راه .




عشق ، تاریخ خونبار اما پراز غرور اشرفی ست


به زمانه یی که از یاد برده اند چه بسیاران راه و رسم عاشقی را .


شگفتا که از آن جبهه تا به هر جبهه ،


از آن خطه تا به هر خطه ، این عاشقان راستین آزادی اند


که دل نمی دهند به جادوی هوسباز روزگار زشت .




آزادی ، آن عروس هزار داماد نیست


تا هر بلهوسی ، هوس کند آن را به میل وبلغمی .


می دانی و می دانم که عاشقان راه آزادی


نه خرمن اند که برباد روند به یکباره


نه سبزپوش ایستاده یی بی جنبش ، همچو سرو .




نگاه کن ، نگاه ، نگاهی بی بغض و بی ریا !


پرچم از شعلهٌ جان افراشته اند ، افراشتگان اشرفی


وین چنین است که می سوزانند دشمن را .


این سلحشوران تاریخ اند که می دانند


می توان آلات و اسباب طرب ! جنایتکاران سادیستی را


سربه نیست و گم کرد ، اما خاطرهٌ جنایت را هرگز .


مستبدان ، این ساده ترین حکم تاریخ را


از سر بلاهت و جوع قدرت طلبی در نمی یابند


و به لاجرم از بدنام ترین بازندگان زمانه می شوند .


اگر که می شد خاطره ها را از صفحهٌ روزگار زدود


نه انسان را حافظه یی بود و نه تاریخش هرگز .




در سال های سیاه عبور ممنوع


این قهرمانان اشرفی بودند که سر برکف و کف زنان و پایکوبان


چنان شکستند دیواره های قطور قـُرق را


که بیدار کردند جهانی را که خفته بود بی هنگام


بر درگاه مشکوک هرحادثه ،


در خلیج نفت و خون و خدعه و دروغ .




اگر که « آزادی » خواهی عین عاشقی ست


پس نگاه کنیم به حکمت و عبرت تکامل و تغییر


به مبارزان میهن و مجاهدان سختکوش اشرفی .




هفتم ژانویه 2012


ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: