از دل خونین افق بهتر ، کاغذین گل های سرخ مجلسی ست !
رحمان کریمی
آماس سرخفام افق در عصرهای پاییزی
می برد مرا به عبادتگاه زخم آگین
جان های خسته از ستم ،
آنگاه که نباشدش به ایام انصاف و حرمتی .
چگونه می توانم خاموش بمانم
از فریاد ، از عصیان ، از بیداد ؟
مرامنامهٌ این پیر ، همچنان
آزادگی و وارستگی و حقگویی ست
گیرم که برنتابد و برنگیرد حتا قبیله دوست .
حقا که سر فرود نیاورده ام هنوز
به آستان قدرتی مگر که حق و حق .
چنین است ، آری
که خون می خورد دل خونین و خون می ریزد
بر صفحهٌ مخدوش این روزگار دروغ .
از کـُند فهمان قشریگرای روز همان رسد که از دشمن .
ما را هوای سود و سودایی نبوده و نیست
درین گذرگاه دوشاب پسند بداندیش کینه توز .
تو توفان آتشی نه نسیم شمال
دل نواز وقتیان و گلریز واژگان بی صاحب باغ
بر صفحهٌ خیال ساده پسندان روزگار .
ما را با دشمن همان
که گفته و سُفته و کوبیده ایم به سالیان
هرگز مباد پیرانه سر ، حتا به یک سلول با ناکسان در آشتی
این زخم غیردشمن است دریغا که می سوزاندم جگر .
شبگرد و درکوب و امیدوار کوی شما بودیم ای مردمان !
کس نشناخت این ساده دل زبان و دل یکی .
می پرسم ، پیش از آنکه بپرسند نسل های بعد
این چه رسم و آیین است
که قلیلی بیدار و گرم پیکار و دیگران درخواب ؟
این چه رسم و آیین است
که چون « صادق » آمدی میان خلق
« هدایت » ات کنند با دوستی ، به « پرلاشز »
برای آرامش ابد ! .
از ما گذشت و می گذرد آنچه مانده است
اما ما تا آخرین نفس که از آخرین مجال برمی خیزد
ایستاده ایم در برابر خصم و همچنان فریاد می زنیم :
مرگ بر استبداد ولایت فقیه وقیح و
زنده باد شور و شعور آزادی .
29 دسامبر 2011
0 نظرات:
ارسال یک نظر