۱۳۹۱ خرداد ۱۹, جمعه

کوربینی یک پاسیفیست منفی گرای مشکوکِ ملا پسندِ وقیح

رحمان کریمی


مطالعه مقاله دوست خوب وآگاهمان دکتر سینا دشتی موجب شد که برای خواندن نوشته مورد بحثش به سراغ سایت « میهن » (؟!) علی کشتگر معلوم الحال بروم . بی هیچ مبالغه از خواندن آن تهوع متعفن سرم سنگین و به دوار افتاد از روزگار ارتجاع و استعمارزده کنونی . نه ارتجاع پدیده یی جدید است ونه استعمار اما بدینگونه که ما سی وسه سال است ، شاهد ودرگیر آنیم ؛ حقیقتاً بی سابقه است . جدا ازمجاهدین خلق واشرفیان قهرمان ، آن نوشته را که امضای « فرهاد مرادی » بالای آن داشت ؛ تحفه نطنز کم سابقه یی دیدم . طرف فقط گلاویز مسعود وسازمان مجاهدین خلق واشرفیان نشده است بلکه زیرآب هرنوع مبارزه جدی را یکجا زده است. اگروزارت بدنام اطلاعات آخوندی بخواست رسماً مجاهدین ومبارزه را نفی و رد کند ، بهترازاین نمی توانست . معاندان وبخشی از قشریون می گویند که مجاهدین ، عناصری ناراحت هستند که جا وبی جا با همه طرف می شوند وحرف منطق را با برچسب زدن پاسخ می دهند ! . اگر خوش انصاف ریگ درکفش نداشته یی هست ، برود وآن مانیفست !! سیاسی را بخواند و قضاوت کند . بطورعلن بگویم که دلم می خواست نویسنده را مزدور وزارت اطلاعات رژیم عنوان دهم اما دیدم هم پای مجاهدین درمیان است وهم این آدم ، خود حقیرترو فروریخته تر ازهر مزدوری ست . فرهاد مرادی ( اگرنام مستعارنباشد ) که به مراد دل ملا فاشیست های دینی حاکم ، سرقلم رفته است ، چنین شروع می کند که : « زمانی که مسعود رجوی درابتدای تابستان ۱۳۶۵ رفتن به خاک عراق ودوستی با دیکتاتوری چون صدام حسین را با گفتن جمله مضحک و به ظاهرانقلابی « می روم تا برافرازم آتش ها درکوهستان ها ! » توجیه کرد ، درحقیقت سه کار را هم – زمان انجام داد . اول آن – که تصویرخودش را به عنوان یک خرده بورژوای ناکام و شکست خورده ودرعین حال مستبد قاب کرد وبر دیوار تاریخ معاصرایران کوبید. دوم برای سازمانی چون مجاهدین خلق و اعضایش سرنوشتی تراژیک رقم زد و سوم آن – که شورای ملی مقاومت را ازمحتوا تهی کرد » . 



از املای این به تحلیل رفته می گذرم و فقط متذکر می شوم که : آتش ها درکوهستان ها برمی افروزند ونه برمی افرازند . از دستپاچگی وبرای نفی وبه سُخره گرفتن امر مبارزه ، شعر اسطوره شدهٌ « مرا ببوس » را هم مثل خودش « مضحک » ! می بیند. اگرمسعود ومجاهدین خلق واشرفیان قهرمان شکست خورده وناکام بودند نه یکی مثل تو به رسوایی قلم برمی داشت ونه رژیم همّ وغمّش همچنان آنان می بود ونه حامیان بین الدول رژیم درقبال این « شکست خوردگان » !! درکار خود ناعلاج نمی ماندند. اتفاقاً با دوران اعتلای روزافزون و جهانی مقاومت ایران مواجه شده اید که نمی دانید چه بگویید و چه بکنید ؟ آتشی که مسعود در کوهستان ها برافروخت ، امروز چونان مشعلی بزرگ وفروزان دردست با کفایت مریم ، جهان سیاست حاکم را دارد دور می زند وبروزارتخانه ها ودادگاه ها هم پرتوافشانی می کند . شعله درخشان همین مشعل خاموش ناشدنی ست که چشم بصیرت بین معاندان وحاسدان و حقیران بی عمل را کورکرده است ، چنان کوری که به نا گزیر زیر پر اصل مبارزه جدی و برحق هم می زنند تا هم سقوط آزاد خود را به نمایش بگذارند وهم دق دلی را خالی کنند . این مشکوک می نویسد : « رجوی درآن دوره نه تنها به هشدار کسانی چون ابوالحسن بنی صدر و فرد با پرنسیبی چون دکتر قاسملو اهمیتی نداد ... » پرنسیب سیاسی مرحوم قاسملو همان که گول رفسنجانی را خورد و به مذاکره نشست تا به شهادتش برسانند . بنازم به بی پرنسیبی ! مسعود که از ابتدا تا به امروز گول فلک کجمدار هم نخورده است . گول خوردگان درقید حیات که همه اعتبار و حیثیت داشته و نداشته خود را پای رژیم و احتمال استحاله آن گذاشتند ، البته حق دارند که بسوزند و بر چهره قهرمان عصرما چنگول بزنند . 

وقتی مبارزه سیاسی به دشوارترین مرحله تاریخی می رسد یا باید درخانه نشست و با نجابت سکوت کرد و آب به آسیاب دشمن نریخت ویا با توجه به عوامل بازدارنده موجود واحتمالی خطر کرد وبه میدان آمد . البته که دریک عرصه نابرابر ، مبارزان نمی توانند بدون تلفات و ضرر وزیان ها وحتا اشتباهات ، امرمقدس وضروری مبارزه را بپیش برند . اگر استبداد حاکم با گذشت زمان استعداد وآمادگی خود را برای استحاله ورفرم نشان دهد ، هر مبارز واقعی در می یابد که باید تاکتیک وشیوه مبارزاتی را تغییردهد . اما وقتی مستبدان حاکم روز به روز و سال به سال هارتر ودرنده تر می شوند ، چه باید کرد ؟ لابد باید نشست و یقه آنکه به مبارزه جانانه خود ادامه می دهد گرفت ! . اگر شکست وناکامی باشد از آن آنانی ست که دخیل بند چنین رژیمی شدند و امروز سرشان بی کلاه ، بورو خیط به حکم وقاحت و بی شرمی رو به تزایدشان ، مقاومت سرفراز و جهانی شده را « شکست خورده » جارمی زنند . این قلمزن بی شرم خود می داند اما درشهر کورها می نویسد که علی زرکش را اعدام و سعید شاهسوندی را حذف کردند !! درحالیکه هردو درحمله نظامی شرکت کردند . اولی به شهادت رسید و دومی خود را تسلیم دشمن کرد و شد شاگرد جلاد اوین . 

مشکوک به خاک ذلت سیاسی و شخصیتی نشسته ، ادعا می کند که مردم پایتخت در تظاهرات خرداد ۸۸ سکوت کردند !! زهی بی شرمی و وقاحت ! اگر مردم ایران و بخصوص پایتخت سکوت کرده بودند پس دیگر تظاهرات چه معنا دارد ؟ عین نوشته را می آورم : « بیهوده نیست که درتظاهرات ۲۵ خرداد ۸۸ مردم پایتخت سکوت کردند » . مردم سکوت نکردند . تظاهرات ملیونی کردند وحتا شعار دادند که ــ اوباما با ما یا با اونا ــ  این رهبران به اصطلاح جنبش سبز بودند که مردم را درمیان راه و در جوش وخروش امیدشان رها کردند ، این آقای اوباما  ومتحدان اروپایی اش بودند که به سود رژیم سکوت کردند . اگر پول ولمی هم رسیده باشد فقط یک جو غیرت مانع می شود که بدین حد هم حقایق را لوث کرد وهم مردم را متهم . سپس ، از زنده یاد محمد مختاری عباراتی نقل می کند : « بازخوانی فرهنگ از دورهٌ انقلاب ضرورت همه جانبه یافت . زیرا انقلاب به هرحال ذات ها را عریان کرد . ما را واداشت به دیدن ودریافتن آنچه که بوده ایم ونمی دانسته ایم » درود و هزار درود به روان پاک محمد مختاری که چه زیبا ، ساده ودر خور تأمل گفته است . « مرادی » همین نقل قول راهم نفهمیده است که روی سخن مختاری به امثال او و علی کشتگر وهمگنان دیگر بوده است ونه نوع خودش . محمد مختاری که امر مبارزه را درکانون نویسندگان ایران چنان بپیش برد که به طرز فجیعی به قتلش کمربربستند . آری از انقلاب به این سوست که خیلی ها ذات پوشیده خود را عریان و آفتابی کردند . نه تنها به نفی انقلاب برخاستند بل هرنوع مبارزه جدی راهم خشونت آمیز و غیرضروری تبلیغ کردند و همچنان می کنند . آخرعوضی ! روی نقل قولی که از زنده یاد مختاری آورده یی یک لحظه هم تأمل نکردی که داری خودت وهمگنان را لو می دهی ؟  محمد مختاری دوست خوب ونازنین مخلص بود . درسال ۱۳۵۱ توسط یک دوست با او که دربنیاد فرهنگ ایران کارمی کرد آشنا شدم ویک شعربا نام « گامی دگر» ازاو درشماره اول فصلنامه صدا ( ۱۳۵۱ ) که سردبیرآن خودم بودم بچاپ رساندم و درشماره دوم نقد مفصل اورا با عنوان « نگاهی به از صبا تا نیما » در۴۶ صفحه درصدا چاپ کردم . البته چون مقاله ازحیث سیاسی تند بود پیشنهاد کرد که بنا به موقعیت شغلی اش نام مستعار « سیاوش روزبهان » را بکارگیرم . 

فضاحت مرادی درقلمزنی آن نوشتار به حدی ست که  پرداختن همه جانبه به آن ، نیازی نیست . این بنده باب طبع وزارت بدنام اطلاعات رژیم می رود سراغ دو ویت کنگ اسیرشده بنا به روایت روزنامه نگار معروف خانم « اوریانا فالاچی » اما آنقدر سقف شعورش وسوادش بالاست که نمی فهمد دو ویت کنگ دردست ویتنام جنوبی و آمریکایی ها اسیر بوده اند ونه در دست ویتنام شمالی که به رهبری هوشی مین ، بخش کمونیستی و آزاد شده ویتنام می بود . مرادی غرضش این است که کلاً ویکجا زیراب ایمان و هدفمندی بشری بزند ویک زندگی انگلی را زیر سایه استبداد تبلیغ کند . او نمی فهمد که اگر هوشی مین پیروز هم نمی شد بعنوان یک قهرمان درتاریخ از او یاد می شد ، همچنانکه چه گوارا ، پیروزی را به خاطر ایمان و استقامت و هدفمندی انقلابی اش به جاودان درتاریخ بشری بدست آورد . او دربلیوی موفق نشد اما عدم موفقیت او کمترین خدشه یی به هدف و کاراکتر قهرمانانه اش وارد نکرد . بیچاره یا نمی داند یا به سود رژیم تجاهل العارفین می کند . اگر اشرف قهرمان بنا به تغییر کلی شرایط منطقه یی به آخرین هدف نظامی خود نرسید اما درعرصه سیاسی چه درعراق ، چه منطقه و چه جهان به چنان پیروزی شگفت آوری دست یافت که حتا دولتمردان غرب هم گمان آن را نمی کردند چه برسد به رژیم جنایتکار حاکم . 

دشمنان ومعاندان و حاسدان سپید چشم سیه دل تنگ نظر بدانند که هم اشرفیان برقرارند ، هم مجاهدین خلق ، هم شورای ملی مقاومت و هم هواداران پرشمار وآزادیخواه مقاومت ایران . مسلماً اگر کاری ازشمایان برمی آمد تا بدین حد به مسعود بخل وکینه نداشتید . چون از بی عملانید و آنچه هم کرده اید به حساب رژیم واریز شده است ، بنابراین به همه تان حق می دهم که بیش ازاین ها یقه درانی کنید .

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: