۱۳۹۱ خرداد ۴, پنجشنبه

می رسد صبح سپید ، از پی این شام سیاه

رحمان کریمی


درشب حوصله ، تا حادثه بیدار بمان
تا خروسخوان سحر، در تب دیدار بمان 

آشنایان همه رفتند و نمانده ست کسی
تو مبادا بروی ، با من بیمار بمان 

گرتوانم که سر از فاجعه برگیرم زود
در کنارم ، تو مرا، شاهد گفتار بمان 


درجدالند حریفان و رقیب آسوده
 روشنی بخش حقیقت ! تو پدیداربمان 

پرده می گیری از اندیشهٌ امروز، چرا ؟
چون حقیقت ، به پس پردهٌ پنداربمان

شهراشرف نه همین قطعهٌ خاکست به زمین 
قلب ما نیز مکانی ست ، امیدواربمان

ناله یی می رسد از سلسلهٌ عشق هنوز
ای دل خسته ! دراین حلقه گرفتار بمان  

همچو رحمان تو مباش رنجه زهرحاسد وهرفکر ضعیف
بگذر از کوته نظران ، درصف احرار بمان 

می رسد صبح سپید از پی این شام سیاه
همچنان خصم تبکار ! درانکار بمان

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: