پریزادان
، پریزادان ، پریزاد !
رحمان
کریمی
پریزادان
، پریزادان ، پریزاد
شب
تاریک و ابر اندود دل ها
چه
بر خاک وطن افتاده یل ها
نمی
بارد که بارانی شوم تند
به
دشت سینه و این ساعت کُند
بشویم
هر غبار از چهرهٌ دوست
کنم
یک چهره جانا هرکه با اوست
پریزادان
، پریزادان ، پریزاد
جهان
تنگ آمده این دل همی تنگ
تو
گویی معرفت شد پاره یی سنگ
چه
گویم از حکایت های هجران
که
یارانم شدند درگیر دوران
چه
دورانی ، چه دورانی ، چه دوران
هر
آنچه مشکل است از بهر خوبان
سپهر
آن عزیزان ، دریای خونست
جهان
گویی گرفتار جنونست
دلم
امواج خون شد ای رفیقان !
از
این رسوایی خیل لئیمان
عنان
بردار و مرکب را رها کن
هر
آنکه صادق است ، او را صدا کن
سپهرآسا
شوید ، ابر گهربار
که
چون بارد به هر قطره دُرر بار
پریزادان
، پریزادان ، پریزاد
بسوزم
من که سوخت بس آشیانه
ازان
یاران رفته ، بس نشانه
فروغ
اشرف و آن تیرباران
مجاهد
معنی صدق و وفا هست
لئیم
در نقش و با رِیب و ریا هست
شراع
برکش ممان در ساحل خواب
که
دنیا را گرفته سر به سر آب
اگر
پارو زنی ، پارو درست زن
رها
شو از فریب این من و من
پریزادان
، پریزدان ، پریزاد
بیا
تا ما همه اهل صفا شیم
ز
خویشتن بگذریم اهل وفا شیم
سر
پیری زنم افسار بر مرگ
که
دیگر بر نریزد اینهمه برگ
نخسبید
این دلم حتا به شب ها
که
بودش بس سخن در سوز و تب ها
سحرگاهان
، سحرگاهان ، سحرگاه
عبور
با طاقت و رنج گذرگاه
همی
بینم که ره تاریک و یارانم چه روشن
تو
گویی در مسیل خار بس باغ و گلشن
دلیران
از دلیری برده سبقت
ضعیفان
همچنان در خواب غفلت
اگر
قدرش ندانیم و بمیریم
همان
بهتر که هر ذلت ببینیم
اگر
با این عدو خوکرده یی ، مور!
تو
را بس که در و تخته بهم جور
ازان
در حیرتم یاران که ایران
چرا
دارد همی بی حد انیران
پریزادان
، پریزادان ، پریزاد
شما
را ای جوانان ! وقت
، بسیار
که
باران ها ببارد سخت پر بار
نفس
در سینه حبس کن ای خصم دیرین !
که
فرهاد کوهکن ست با عشق شیرین
چو
شیرین باشدش آزادی ما
روا
باشد که جُنبیم از سر جا
0 نظرات:
ارسال یک نظر