۱۳۹۲ مرداد ۲۸, دوشنبه

در باره دوقلوي سياسي مستعفي از شوراي ملي مقاومت



                                    رحمان کریمی      

دور است سر ِ آب دراین بادیه ، هشدار
تا غول بیابان نفریبد به  سرابت
                                   « حافظ »
     
  حقیقت امر اینکه قصد نداشتم وارد موضوع استعفای آقایان محمد رضا روحانی و کریم قصیم ، بشوم . چرا ؟ :
  الف ــ  با آنکه مسئله مربوط  به تمامی مقاومت می شود ، براین باور بودم که در ابتدا این از وظایف اعضای محترم شوراست که اظهار نظر و ارائه موضع کنند . که خوشبختانه آقایان مهدی سامع ، پرویز خزایی ، رضا اولیا و منصور قدرخواه به وظیفه شورایی و تاریخی خود قیام کردند . می گفتم تو نه سر پیازی و نه ته پیاز و قرار هم نیست که برای اعلام حضور مبارک ! خود ، نخود هر آش باشی .
  ب ــ  منتظر آثار بعدی مستعفیان بودم که در قبال سازمان پرافتخارمجاهدین خلق خاصه رهبر قهرمان مقاومت ایران ، چگونه در معرض عموم ، خود را پیاده می کنند ؟
 پ ــ  در مسیر عمر نه کوتاه خود انواع بیرون زدن ها و جدا شدن ها تا انشعاب های وسیع و غیر وسیع را شاهد  بوده ام ، خاصه در حزب توده و جبهه ملی و یاران به ظاهر وفادار دور وبر مصدق بزرگ . بنابراین از استعفای آقایان متأسف شدم اما نه متعجب .
  ت ــ  از سال هاپیش دراین آقایان علایمی دیدم که به حکم تجربه ، می توانست مقدمه و پیش زمینه اقدام امروزی آنان باشد که توضیح خواهم داد .

   گفتم « دوقلوی سیاسی »  اما نه به معنای مثلث متساوی الاضلاع  که سه ضلع و سه زاویه با هم برابر و کاملا منطبق باشند . در خلقت آدمی نیز ، دوقلوها همیشه از تشابه کامل برخوردار نیستند به ویژه در پایه های روانشناختی و رفتاری . یک عامل عمده که مخلص در مجموعه تجربه خود دارم ، خودخواهی و لاجرم زیاده طلبی و بلند پروازی های بیش از ظرفیت است که موجب اختلال در روابط اجتماعی و ازجمله سیاسی می شود . دراینجا دقیقا و مشخصا قشر روشنفکر مدّ نظر است که در نهایت قشری ست ناپایدار و شناور و آسیب پذیر . در جوامع بشری ، روشنفکران چراغ راه توده ها می باشند چه در زمینه سیاسی و چه هنر و ادبیات و فرهنگ و فلسفه . این وظیفه در جوامع استبدادی دو چندان می شود زیرا مردم زیر سیطره بی رحم استبداد نمی توانند به همه گاه صدای اعتراض و آرمانخواهی خود را به گوش جهانیان برسانند . کسی که خود را به هردلیل روشنفکر می داند و معرفی می کند ، الزاما بار این مسئولیت را بعهده دارد . این مسئولیت و عهده داری در چارچوب یک تشکل ضد حاکمیت استبدادی باز هم دوچندان می شود . روشنفکر اگر از بینش وسیع و دقیق واز احساس مسئولیت واقعی برخوردار باشد ناگزیراست که هرتصمیم وعمل خود را در برابریک ترازو ببیند که یک کفه آن حاکمیت است و یک کفه آن ضد حاکمیت یعنی اپوزیسیون . آیا این تصمیمی که من می گیرم در شرایط  حساس موجود به سود کدام کفه تمام می شود ؟  تحت هیچ عذر و بهانه یی مثلا دموکراسی ، سکولاریسم و حتا یک لیست انتقاد و تقاضا نمی توانم دل خوش کنم که چون من صد درصد ضد رژیم هستم ، بنابراین اجازه دارم در گرماگرم معرکه نبرد از جبهه دوست به فضای باز پرمشکوک ، نزول اجلال بفرمایم ! . تجربه تاریخی معاصر نشان می دهد که اینگونه بیرون زدن ها به زیان جنبش و به نفع لشکر دشمن تمام می شود . دراین رهگذر هرنوع یقه درانی و سخن پراکنی به ظاهر عوام پسند ، مردود و غیرقابل توجیه است . وقتی من ِ نوعی از اپوزیسیون اصلی کنده و خود را به بیرون پرتاب می کنم باید ببینم چه کسانی و چه مراکز و محافلی از من استقبال می کنند و خوش آمد می گویند ؟ به عنوان مثال « حسین مکی » از یاران بلافصل مصدق بود . بسیار فعال و پرجوش وخروش . چنان می نمود که به هر لحظه حاضر است برای اعتلا و پیروزی نهضت ملی و شخص مصدق بمیرد و دوباره زنده شود برای ادامه مبارزه با ارتجاع و استعمار . او با گروه خلع ید از انگلیسی ها ، به سرپرستی مهندس بازرگان ؛ به آبادان رفت . او لقب «سرباز فداکار » گرفت . و همو درحساس ترین موقعیت بحرانی نهضت و مصدق ، با یک لیست بهانه ها و انتقادات جدا شد . و این جدایی در کوتاه مدت تبدیل به دشمنی و مقابله قلمی و بیانی و عملی گردید . ما شاهد بودیم که چگونه جراید ومحافل وابسته به ارتجاع و استعماراو را حلوا حلوا می کردند . سوابق و صفاتی برای مکی قایل می شدند که با حقیقت مطابقت نداشت . اورا بزرگ می کردند تا چماقی کنند برفرق مصدق . کودتای ننگین و شوم بیست وهشتم مرداد هزارو سیصد و سی ودو را نه تنها تأیید بل با کودتاچیان هم همراه شد . و سرانجام خسرت دنیا و آخره . بعد از کودتا او را خانه نشین کردند چون ارتجاع و استعمار مهره های ثابت و مطمئن خود را کم نداشتند که نیاز به مظفر بقایی ها وحسین مکی ها پیدا کنند . از این نمونه ها بسیار بوده و همچنان هست . این است که بعنوان هشدار دربالا بیت حافظ جان را به کمک گرفته ام . در وقت بحران بخصوص و وقتی که ارتجاع خونخوار، هار و بسیار مکار و محیل دندان تیز کرده است برای پاره پاره کردن و نابودی لااقل اعتباری اپوزیسیون سخت فعال خود ، ما برسر یک سُرسُره و شیب بس لغزنده ودر خود مِکنده قرار می گیریم . یک گام کافی ست تا ما را به آنجا بکشاند که یحتمل نخواسته ایم . این شیب که بدون تابلو و علایم راهنمایی نیست . مثلا مشوق سرراه ما کی می شود ؟ ایرج مصداقی واقعا جنایتکار و خائنی که واجد تمامی استعدادهای فریبنده شیطانی ست . مکاری که در فریبکاری و چهره پردازی دروغین ، دست خیلی از ملایان هفت خط حاکم را از پشت می بندد. این تهمت نیست . با او نه اختلاف شخصی دارم و نه دشمنی . افسوس هم می خورم که استعداد قابل ملاحظه خود را صرف چه راه ننگین و بس خائنانه کرده است . تحت تأثیر هیچ نوشته و صاحب نوشته یی هم نیستم . قبلا نوشتم که با خواندن 4 جلد کتاب خاطرات او ، مشکوک شدم . گذاشته ام تا دیگران قلم زنند و بعد مخلص به استناد نوشته های خود مصداقی در جلد چهارم کتابش ، نشان دهم که او در خیانت و جنایت تا به کجا پیش رفته بوده. نهایت یک هنر چشمگیر و شاخص مصداقی این است که نقاط ضعف خود را یکجا نشان نمی دهد. نوک را می گوید و بعد برای گیچ و گمراه کردن ذهن خواننده ، موضوع را رها و در انبوهی از مشاهدات روزمره و هفتگی زندان پنهان کرده تا وقتی دوباره دنباله را  می گوید ، خواننده متوجه عمل او نشود. او دربیان احساسات وغلیانات روحی ، عاطفی و ذهنی واقعا از اساتید است ! کتاب را که می خوانی اگر عمیق و با تأمل و نکته سنجی نخوانی، فریب او را خواهی خورد تا بدانجا که فرشته یی می بینی از این صبح تا صبح دیگر در سوز و گداز یاران از دست رفته. از منظر روانشناختی اگر مصداقی چنان می بود که به قلم کشیده است، امروز نمی توانست سرحال و سرخوش و شاداب و دنده پهن در برابر هر مخالف و منتقد خود باشد. آدم حساس و ظریف روح و ظریف اندیشه نمی تواند با پوزخند شانه بالا بیاندازد. در چهارجلد کتاب خاطراتش ، تو خواننده باید از بسی دریا های سراسر توفانی از احساسات نوع دوستانه و رقیت های شدید عاطفی دروغین عبور کنی. این هنر مردمفریب در مصداقی به اعتقاد مخلص تا مرز نبوغ می رسد. این است که خیلی ها می توانند دستخوش او شوند .
حالا با تأسف می بینم کسی که سال ها وکیل دادگستری بوده و با پرونده ها سرو کار داشته به چنین شارلاتان تمام عیار جنایتکار می گوید : « مصداقی عزیز » و با او به مصاحبه می نشیند . چه نوع مصاحبه یی ؟ که اول به حساب خودش به طنز سراغ مسعود می آید و برای مالاندن این قهرمان ، دو مجاهد نستوه استاد جلال گنجه یی و آقای زاهدی را به سخره می گیرد . طنز گفتم ولی به حساب مصاحبه کننده یعنی آقای روحانی وگرنه آن فقط یک لودگی جلف سیاسی ست که برای آگاهان خبراز عمق روانشناختی طرف می دهد. ایشان یادشان نرود که وقتی « اکبرگنجی » به اصطلاح در زندان ودر حال اعتصاب غذا می بود!! در اجلاس شورا پا را دریک کفش کرد که شورا به دفاع از گنجی اطلاعیه بدهد که داد. به عنوان یک هوادار سازمان مجاهدین خلق تلفن زدم و اعتراض کردم با این تأکید که اگر تا هفت سال دیگر هم اکبر گنجی مرد، به خود می گویم خرفت کرده یی و می رفتم کنار. از زبان خود آقای روحانی و در حضور آقای پرویز خزایی شنیدم که پیشنهاد دهنده، ایشان بوده اند. به خود گفتم از سال ها پیش مخالفان بی خود نمی گفتند که در شورا یک خط لیبرال هست. خطی که حتا به اکبر گنجی هم دسته گل تقدیم می کند آنهم به حساب کل شورا و مجاهدین خلق. و دراین فکر رفتم که گرفتاری دوستان ایثارگر مجاهد خلق کم نیست و چه صبری دارند این بزرگواران سرفراز. اکبرگنجی نه تنها از اعتصاب غذا نمرد که خیلی زود  سُرو مُر وسرحال از زندان بیرون آمد و راهی مسکو شد تا از دست پوتین، خودنویس طلا بگیرد و راهی غرب شود برای اپوزیسیون نمایی، سایه انداختن بر اپوزیسیون واقعی رژیم و نقش محلل و واسطه برای ملایان حاکم بازی کردن . در مقاله بعد ضمن پرداختن به جوانب دیگری از آقای روحانی، به آقای کریم قصیم هم خواهیم پرداخت .

                                                                        ادامه دارد .                  

  


دور است سر ِ آب دراين باديه، هشدار
تا غول بيابان نفريبد به سرابت
                  « حافظ »
حقيقت امر اينکه قصد نداشتم وارد موضوع استعفاي آقايان محمد رضا روحاني و کريم قصيم، بشوم. چرا ؟:
الف ـ با آنکه مسأله مربوط به تمامي مقاومت مي شود، براين باور بودم که در ابتدا اين از وظايف اعضاي محترم شوراست که اظهارنظر و ارائه موضع کنند. که خوشبختانه آقايان مهدي سامع، پرويز خزايي، رضا اوليا و منصور قدرخواه به وظيفه شورايي و تاريخي خود قيام کردند. مي گفتم تو نه سر پيازي و نه ته پياز و قرار هم نيست که براي اعلام حضور مبارک! خود، نخود هر آش باشي.
ب ـ منتظر آثار بعدي مستعفيان بودم که در قبال سازمان پرافتخارمجاهدين خلق خاصه رهبر قهرمان مقاومت ايران، چگونه در معرض عموم، خود را پياده مي کنند؟
پ ـ در مسير عمر نه کوتاه خود انواع بيرون زدنها و جدا شدنها تا انشعابهاي وسيع و غير وسيع را شاهد بوده ام، خاصه در حزب توده و جبهه ملي و ياران به ظاهر وفادار دور و بر مصدق بزرگ. بنابراين از استعفاي آقايان متأسف شدم اما نه متعجب.
ت ـ از سالها پيش در اين آقايان علائمي ديدم که به حکم تجربه، مي توانست مقدمه و پيش زمينة اقدام امروزي آنان باشد که توضيح خواهم داد.
گفتم «دوقلوي سياسي» اما نه به معناي مثلث متساوي الاضلاع که سه ضلع و سه زاويه با هم برابر و کاملاً منطبق باشند. در خلقت آدمي نيز، دوقلوها هميشه از تشابه کامل برخوردار نيستند به ويژه در پايه هاي روانشناختي و رفتاري. يک عامل عمده که مخلص در مجموعه تجربه خود دارم، خودخواهي و لاجرم زياده طلبي و بلند پروازيهاي بيش از ظرفيت است که موجب اختلال در روابط اجتماعي و ازجمله سياسي مي شود. در اينجا دقيقاً و مشخصاً قشر روشنفکر مدنظر است که در نهايت قشريست ناپايدار و شناور و آسيب پذير. در جوامع بشري، روشنفکران چراغ راه توده ها مي باشند چه در زمينه سياسي و چه هنر و ادبيات و فرهنگ و فلسفه. اين وظيفه در جوامع استبدادي دو چندان مي شود زيرا مردم زير سيطرة  بي رحم استبداد نمي توانند به همه گاه صداي اعتراض و آرمانخواهي خود را به گوش جهانيان برسانند. کسي که خود را به هر دليل روشنفکر مي داند و معرفي مي کند، الزاماً بار اين مسئوليت را به عهده دارد. اين مسئوليت و عهده داري در چارچوب يک تشکل ضد حاکميت استبدادي باز هم دوچندان مي شود. روشنفکر اگر از بينش وسيع و دقيق و از احساس مسئوليت واقعي برخوردار باشد ناگزير است که هر تصميم و عمل خود را در برابر يک ترازو ببيند که يک کفة آن حاکميت است و يک کفة آن ضد حاکميت، يعني اپوزيسيون. آيا اين تصميمي که من مي گيرم در شرايط حساس موجود به سود کدام کفه تمام مي شود؟ تحت هيچ عذر و بهانه يي مثلاً دموکراسي، سکولاريسم و حتي يک ليست انتقاد و تقاضا نمي توانم دل خوش کنم که چون من صد درصد ضد رژيم هستم، بنابراين اجازه دارم در گرماگرم معرکه نبرد از جبهه دوست به فضاي باز پرمشکوک، نزول اجلال بفرمايم! تجربة تاريخي معاصر نشان مي دهد که اينگونه بيرون زدنها به زيان جنبش و به نفع لشکر دشمن تمام مي شود. دراين رهگذر هرنوع يقه دراني و سخن پراکني به ظاهر عوام پسند، مردود و غيرقابل توجيه است. وقتي من ِ نوعي از اپوزيسيون اصلي کنده و خود را به بيرون پرتاب مي کنم بايد ببينم چه کساني و چه مراکز و محافلي از من استقبال مي کنند و خوشامد مي گويند؟ به عنوان مثال «حسين مکي» از ياران بلافصل مصدق بود. بسيار فعال و پرجوش وخروش. چنان مي نمود که به هر لحظه حاضر است براي اعتلا و پيروزي نهضت ملي و شخص مصدق بميرد و دوباره زنده شود براي ادامه مبارزه با ارتجاع و استعمار. او با گروه خلع يد از انگليسي ها، به سرپرستي مهندس بازرگان؛ به آبادان رفت. او لقب «سرباز فداکار» گرفت. و همو در حساس ترين موقعيت بحراني نهضت و مصدق، با يک ليست بهانه ها و انتقادات جدا شد. و اين جدايي در کوتاه مدت تبديل به دشمني و مقابله قلمي و بياني و عملي گرديد. ما شاهد بوديم که چگونه جرايد و محافل وابسته به ارتجاع و استعمار او را حلوا حلوا مي کردند. سوابق و صفاتي براي مکي قائل مي شدند که با حقيقت مطابقت نداشت. او را بزرگ مي کردند تا چماقي کنند بر فرق مصدق. کودتاي ننگين و شوم بيست وهشتم مرداد هزارو سيصد و سي ودو را نه تنها تأييد بل با کودتاچيان هم همراه شد. و سرانجام خسرالدنيا و الاخره. بعد از کودتا او را خانه نشين کردند چون ارتجاع و استعمار مهره هاي ثابت و مطمئن خود را کم نداشتند که نياز به مظفر بقايي ها وحسين مکي ها پيدا کنند. از اين نمونه ها بسيار بوده و همچنان هست. اين است که به عنوان هشدار دربالا بيت حافظ جان را به کمک گرفته ام. در وقت بحران به خصوص و وقتي که ارتجاع خونخوار، هار و بسيار مکار و محيل دندان تيز کرده است براي پاره پاره کردن و نابودي لااقل اعتباري اپوزيسيون سخت فعال خود، ما برسر يک سُرسُره و شيب بس لغزنده ودر خود مِکنده قرار مي گيريم. يک گام کافيست تا ما را به آنجا بکشاند که يحتمل نخواسته ايم. اين شيب که بدون تابلو و علايم راهنمايي نيست. مثلا ً مشوق سر راه  ما کي مي شود؟ ايرج مصداقي واقعاً جنايتکار و خائني که واجد تمامي استعدادهاي فريبنده شيطانيست. مکاري که در فريبکاري و چهره پردازي دروغين، دست خيلي از ملايان هفت خط حاکم را از پشت مي بندد. اين تهمت نيست. با او نه اختلاف شخصي دارم و نه دشمني. افسوس هم مي خورم که استعداد قابل ملاحظه خود را صرف چه راه ننگين و بس خائنانه کرده است. تحت تأثير هيچ نوشته و صاحب نوشته يي هم نيستم. قبلا ً نوشتم که با خواندن 4جلد کتاب خاطرات او، مشکوک شدم. گذاشته ام تا ديگران قلم زنند و بعد مخلص به استناد نوشته هاي خود مصداقي در جلد چهارم کتابش، نشان دهم که او در خيانت و جنايت تا به کجا پيش رفته بوده. نهايت يک هنر چشمگير و شاخص مصداقي اين است که نقاط ضعف خود را يکجا نشان نمي دهد. نوک را مي گويد و بعد براي گيچ و گمراه کردن ذهن خواننده، موضوع را رها و در انبوهي از مشاهدات روزمره و هفتگي زندان پنهان کرده تا وقتي دوباره دنباله را مي گويد، خواننده متوجه عمل او نشود. او در بيان احساسات وغليانات روحي، عاطفي و ذهني واقعاً از اساتيد است! کتاب را که مي خواني اگر عميق و با تأمل و نکته سنجي نخواني، فريب او را خواهي خورد تا بدانجا که فرشته يي مي بيني از اين صبح تا صبح ديگر در سوز و گداز ياران از دست رفته. از منظر روانشناختي اگر مصداقي چنان مي بود که به قلم کشيده است، امروز نمي توانست سرحال و سرخوش و شاداب و دنده پهن در برابر هر مخالف و منتقد خود باشد. آدم حساس و ظريف روح و ظريف انديشه نمي تواند با پوزخند شانه بالا بياندازد. در چهارجلد کتاب خاطراتش، تو خواننده بايد از بسي درياهاي سراسر توفاني از احساسات نوع دوستانه و رقيتهاي شديد عاطفي دروغين عبور کني. اين هنر مردمفريب در مصداقي به اعتقاد مخلص تا مرز نبوغ مي رسد. اين است که خيليها مي توانند دستخوش او شوند.
حالا با تأسف مي بينم کسي که سالها وکيل دادگستري بوده و با پرونده ها سرو کار داشته به چنين شارلاتان تمام عيار جنايتکار مي گويد: «مصداقي عزيز» و با او به مصاحبه مي نشيند. چه نوع مصاحبه يي؟ که اول به حساب خودش به طنز سراغ مسعود مي آيد و براي مالاندن اين قهرمان، دو مجاهد نستوه استاد جلال گنجه يي و آقاي زاهدي را به سخره مي گيرد. طنز گفتم ولي به حساب مصاحبه کننده يعني آقاي روحاني وگرنه آن فقط يک لودگي جلف سياسي ست که براي آگاهان خبر از عمق روانشناختي طرف مي دهد. ايشان يادشان نرود که وقتي «اکبرگنجي» به اصطلاح در زندان و در حال اعتصاب غذا مي بود!! در اجلاس شورا پا را در يک کفش کرد که شورا به دفاع از گنجي اطلاعيه بدهد که داد. به عنوان يک هوادار سازمان مجاهدين خلق تلفن زدم و اعتراض کردم با اين تأکيد که اگر تا هفت سال ديگر هم اکبر گنجي مرد، به خود مي گويم خرفت کرده يي و مي رفتم کنار. از زبان خود آقاي روحاني و در حضور آقاي پرويز خزايي شنيدم که پيشنهاددهنده، ايشان بوده اند. به خود گفتم از سالها پيش مخالفان بيخود نمي گفتند که در شورا يک خط ليبرال هست. خطي که حتي به اکبر گنجي هم دسته گل تقديم مي کند آن هم به حساب کل شورا و مجاهدين خلق. و در اين فکر رفتم که گرفتاري دوستان ايثارگر مجاهد خلق کم نيست و چه صبري دارند اين بزرگواران سرفراز. اکبرگنجي نه تنها از اعتصاب غذا نمرد که خيلي زود سُرو مُر وسرحال از زندان بيرون آمد و راهي مسکو شد تا از دست پوتين، خودنويس طلا بگيرد و راهي غرب شود براي اپوزيسيون نمايي، سايه انداختن بر اپوزيسيون واقعي رژيم و نقش محلل و واسطه براي ملايان حاکم بازي کردن. در مقاله بعد ضمن پرداختن به جوانب ديگري از آقاي روحاني، به آقاي کريم قصيم هم خواهيم پرداخت.

                                    ادامه دارد.
- See more at: http://www.hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=43662:2013-08-19-12-30-57&catid=11:2009-09-22-08-59-59&Itemid=333#sthash.eEGpxZdO.dpuf

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: