۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

دوران خمینیسم و اوج خصلت های تاریخی و نقش رهبری

                                                                          رحمان کریمی


•    این دوران ، تسخیر ایدئولوژیکی جهان اسلام است با مبانی بنیادگرایی ملایان و متشرعان قدیم و فرصت طلب جدید.
•    چنین عصری، نیازمند یک آلترناتیو مترقی اسلامی ست که از منظر ذهنی و عینی با سنگین ترین بهای ممکن در تقابل و تعارض، فعال بماند.
•    درک این مقوله ضروری تاریخی با دیدی همه جانبه نگر، قابل فهم است.
•    نقش رهبری نه جدول ضرب است ونه لگاریتم. متغیری ست تابع مجموعه شرایط زمانی و مکانی و ایضا جهانی. 


  با دید انتزاعی و تجریدی نمی توان به شناخت درست وکامل هر موضوع و پدیده علمی، اجتماعی و سیاسی رسید. پدیده ها واجد یک استقلال بی واسطه وجودی نیستند که بتوان مثل یک شیئ، مثلا یک گلدان گذاشت جلو خود و آن را شناسایی و تعریف کرد. پدیده های اجتماعی همچون طبیعی، در رابطه ارگانیزم با هم هستند، مثل اعضای یک بدن. انتزاعی نگران از زمره کسانی هستند که یا معلول را بنا به فهم خود مورد بررسی قرار می دهند ویا در نهایت به دنبال یکی دو علت می روند و حکم صادر می کنند. در نهایت کار اینان مثل گزارش یک مسابقه است که نیاز به مفسر پیدا می کند. همه جانبه نگران هر معلول را حاصل بسی علت ها و عوامل گوناگون که یا در تضاد با هم عمل می کنند ویا در توافق و وحدت تأثیر، می دانند و خود را روی درروی مسئله یی بس حجیم وپر محتوا و ریشه یاب می بینند. حال اگر موضوع یک سازمان سیاسی باشد، همچنان می توان آن را انتزاعی وتجریدی مورد مطالعه قرار داد یا همه جانبه و فراگیر. سال هاست که من شاهد منتقدان وابسته و غیروابسته هستم که سازمان مجاهدین خلق ایران را به دلیل حضور بسیار فعال و چشمگیرش درصحنه ملی و بین المللی، مورد نقد و ایراد و تخطئه قرار داده و همچنان پرشتاب تر می دهند. تعداد منتقدان بی غرض که فقط از موضع ایدئولوژی ویا تفکر ویژه خود برخورد کرده اند، بسیار اندک می باشند . عمده مخالفان به ظاهر منتقد این سازمان پایا و پرافتخار، کسان و جریاناتی بوده وهستند که به دلایل قابل فهم بر پیکره پراز زخم و خون این دلاور تشکل ؛ بنام انتقاد نمک پاشیده اند و خواسته یا ناخواسته از عمل خود دشمن را شاد و راضی کرده اند. انکار حقیقت مثل خود حقیقت چندان مشکل نیست. وقتی می گوییم « منتقدان » البته بریده مزدوران و مشکوکان و رمیدگان در پی اثبات حقانیت تشخیص خود، شامل نمی شود. زیرا تکلیف خود فروختگان معلوم و عذرشان مشهود !! اما رمیدگان و کنارکشیدگانی هستند که یحتمل بیشتر از آن مأموران، در انتظار شکست و ناکامی سازمان مجاهدین خلق هستند تا بگویند که حق با ما بود و رفتن ما از سر ضعف و ناتوانی نبوده است. و چون آرزوی شکست از پی سال ها به دلشان  مانده، می خواهند چنگ در امعاء و احشای سازمان فروبرند تا در درجه نخست رهبری ونقش آگاهانه تاریخی او را نفی و لوث کنند.
دلیل « سر » زدن درهمین است که اگر توانستی ثابت کنی که این سر خود سری بی سامان است ، انگار که کل تومار را پیچیده و سینه دیوار کوبیده یی. یعنی با نفی رهبری، زیراب یک سازمان را زده یی. البته آدمی عنصری پیچیده، لایه لایه و لاجرم محیل یا زیرک است. با لگدپرانی به رهبر می توان برای بدنه اشک تمساح هم ریخت. می توان دایه مهربان تراز مادر هم شد. ابزار کار که کلمات باشند در دسترس اند. با کلمات می توان عروس را لولو و لولو را عروس مجلس کرد. می توان از خود چهره دومی ساخت که مظهر ونمونه یی از مهر و وسعت نظر و درک و شعوری فیلسوفانه باشد. این هنرمندان یا بازیگران توانای کلمات و مفاهیم، دیدشان بی برو وبرگرد انتزاعی و تجریدی ست. گویی که سازمان مجاهدین خلق، تک ساختمانی ست دریک برهوت که آن را شناسایی و معرفی می کنند. گویی این سازمان برآمده از یک جامعه استبداد زده اعصاری نیست. گویی مردم ایران وتاریخ این ملت با تمامی صفات و عادات وخصایص انباشت شده هیچ ربطی به چند و چون یک سازمان سیاسی ونقش رهبری آن ندارد. همه جانبه نگری  دقیقا بدین معناست که ما با چه ملتی و با چه سوابقی و چه عادات و خُلقیات و روحیات پایداری و همراهی یا عدم پایداری و همراهی، سر وکار داریم؟ اگر از مقطع خمینی تا به امروز نگاهی بیاندازیم که سرنوشت دیگر سازمان ها و تشکل های سیاسی به کجا انجامید، بهتر می توانیم نقش رهبری مسعود را فهم و هضم کنیم. نقش رهبری تابع شرایط زمانی ست. دوره پهلوی ها مقتضیات خاص خود داشته است. نمی توانیم حنیف نژاد کبیر را با مسعود قهرمان، هرچند بایک ایدئولوژی ویک سازمان ، مقایسه کنیم. دوران اولی، دوران تشتت و تفرقه و سرگردانی و جسارت و گستاخی در انحراف و خیانت و وابستگی به ساواک نبود. همه مدعیان به نوعی کم یا زیاد ضد رژیم و علیه شاه بودند. همه از مأموران و خبرچینان ساواک فراری و در پرهیز بودند. اگر در خانواده یی یک ساواکی بود ، دیگران از همگامی با او درمعابر عمومی خود داری می کردند. دوره یی بود که تسلیم شدگان و خودفروختگان صاحب نام مثل شهاب ثاقب کوچکی به انجام وظیفه می درخشیدند و در دستگاه حکومتی به پست و مقامی خاموش می شدند. تقدیر چنین شد که مسعود بماند تا بار گران عصر خمینی و آخوندیسم و لومپنیسم را بر دوش کشد. دراین زمان سازمان ها و احزاب سریعا به تفرُق و انشعاب و انفعال کشانده شدند. آنانکه سال ها زندان و رنج و مرارت تحمل کرده بودند یا جلو خمینی، لـُُنگ انداختند یا به دلیل یا بهانه اختلاف دیدگاه سیاسی و مبارزاتی دست به انشعاب و توهم پراکنی، یازیدند. درهمین جا من به سهم خود به نبوغ و تشخیص مسعود درود می فرستم. همه تکه پاره شدند. چرا؟ چون دریک کادر مرکزی رهبری نتوانستند با هم کار کنند، نتوانستند اختلافات نظری خود را حل و فصل کنند. انشعاب شد بهترین و آسان ترین راه حل معضل. اکثریت و اقلیت، درخود اقلیت تا به امروز چند انشعاب و شاخه شاخه پیدا شده است؟ سازمانی را نمی بینیم که کارش به انشعاب کشانده نشده باشد. آخرین خبر را از سازمان راه کارگر دارم که آنهم به دو شاخه تقسیم شده است. خوانندگان ارجمند کافی ست خاطرات رهبران تراز اول حزب توده را امثال دکتر ایرج اسکندری، دکتر فریدون کشاورز، دکتر انورخامه یی، بزرگ علوی و بالاخره نورالدین کیانوری را بخوانند تا ببینند که کادر رهبری چه در ایران و چه در خارج، گرفتار چه رقابت ها و حسادت های باهم و چه باند بازی های زشت تر علیه یکدیگر، بوده اند. درک می کنم که مسعود به تدریج و با مشاهده وضع دیگر سازمان ها و احزاب ، بدین نتیجه رسید که ما مردم ایران بنا به خصوصیات تاریخی خود ، در شرایط سخت بحرانی نمی توانیم وحدت نظر و جمع خود را حفظ کنیم. بخش قابل ملاحظه یی از وقت و انرژی خود را می گذاریم برای تأیید و تثبیت شخصی خود و دراختیارگرفتن اختیارات، البته به عنوان خیرخواهی میهنی و سازمانی. اگر مسعود، رهبری را آنچنان متمرکز و نفوذ ناپذیر کرد نه از سرخودخواهی و خود بزرگ بینی پیامبرگونه بوده است ، بل بدین خاطر که کشتی را در شرایط بس توفانی و نومید کننده و از پای درآورنده را نمی توان بنام دموکراسی یا هر حرف دیگر درعمل با چند کاپیتان به پیش برد. او شاهد سرنوشت دیگر سازمان های سیاسی بود که به همان دلیل، سکان را از دست هم چنان قاپیدند و ویراژ رفتند که سرانجام کشتی را تکه پاره شده به گِل نشاندند اما زبان سخنگوی مدعی را در غرقاب از دست ندادند. نگارنده در نوشتار بعد ضمن ادامه این بحث به یک سلسله از پرسش های منتقدان معاند و پیله کنندگان حرفه یی، به اختصار پاسخ خواهم داد. و آن پاسخ ها صرفا برای آگاهی بی غرض ومرض های هموطن است ونه آنانکه دیگر خدا هم نمی تواند قانعشان کند مگر آنکه ببینند سازمان پرافتخار مجاهدین خلق در آستانه پیروزی هستند. در آنوقت برای تغییر جهت و موضوع هم بهانه کم نخواهند آورد.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

1 نظرات:

ناشناس گفت...

[b]امام زمان :
بگو اين ميمونها را از قم بيرون بريزن.(خاتمی و مهاجراني و عبدالله نوري)[/b]

http://www.dailylink.ir/news.php?link=33618