ادبی ـ سیاسی
یـک چشــم انـداز و چـنــد تـک بیـت مشــترک 
رحمان کریمی 
پدرانمان از ما بچه تر بودند . 
وقتی که ما پیر بودیم 
بچه هایمان از ما پیرتر بودند . 
وقتی که ما آماده می شدیم تا بمیریم 
کودکانی به دنیا می آمدند 
که از ما بالغ تر بودند . 
آری چنین است که امید نمرده است 
و ما نا امید و بی مراد عازم رفتن نیستیم . 
* * 
ــ 1 ــ 
سمـندر بـاش ، بگــذر از معــبر تـوفــانی آتـش 
بدان هنگام که می سوزد وطن در آتش بیداد اهریمن 
ــ 2 ـ 
چراغ راهتان خاموش نمی گردد ای رهروان ، هشدار ! 
عبور از سنگلاخ و کوهساران است که پیدا می شود جلگه
ــ 3 ــ 
نفـس برکـش ، قـدم بـردار و دلیــری کـن 
میان ترس و تسلیم حایلی جز پرده دار وقت ذلت نیست 
ــ 4 ــ 
اگر که توفان گرفته گرد بر گرد کشتی یاران 
دو ناخدا ، دو فرمانده ، دو بصیر قابل هم هست 
ــ 5 ــ 
تـو درمـانـدهٌ وقـت نیســتی ، وقـت شـکنی ای رفیـق همــراه !
شکیب تو در شکنـج و شرار زمان ست که می رسد به آزمون عیار 
ــ 6 ــ 
شــرابخــواره اند اما نــه از شــرابـه هـای آتـش جـان 
چنین است که چون ریزه خواران ، نرم می روند روی حنظل ها 
ــ 7 ــ 
اشـرف یعنی اشرفیـان ، نه یک قطعه زمین 
به هرکجا که باشند ، با شندگان کنار خود دارند 
ــ 8 ــ 
این تن که نامش اشرفی بُوَد ، نه حلوای تن تنانی ست
مشکل شکار سرکشی ست ایستاده بر ستیغ قله ها 
ــ 9 ــ 
مگذارید که سررشته راستان شود پنبه و دود 
تا به کی راست نـُماییّ و پراز هرچه دروغ ؟ 
ــ 10 ــ 
ارباب سخن نیست در این معرکه بازار 
گر هست خموش است و بپرهیز نگفتن 
هشتم آگوست 2011