۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

بـا فـرشــته بـود کـه ....


بــا فـــرشـــته بـــود کــه .....


رحمان کریمی



با فرشته بود که نخستین بهار دلنشین دلخواه را دیدار کردم .


با فرشته بود که از پی رنج و عذاب های بی تاب روز وروزگارانم


با مجاهدین خلق ، این حقیقت رهرو ؛ آشنا شدم .


با فرشته بود که مسعود و مریم را شناختم


و آن قدرت بی همتای اشرف قهرمان را


درایمان و ایستادگی های ناباور .



با آنکه هرگز از پای فتادگان نبودم ، اما


با فرشته بود که دل چنان درهوای بی قراری های رنج های بی فرجام


به لشکرگاه باغ نجیب اشرفی پر زد و رسم عاشقی آموخت .



چون از عادات مکرر دیرین برگذرم ، از خویشتن می پرسم :


به راستی بهار من در کجاست ؟ در کجای پندارهای فصل برفصل بشری ؟


ایا ای رفیقان همرزم و ای دوستان یکدل همدرد !


بهار من نه در باغ و گلزار خوش خیالان واژه پرداز خودنماست


نه در فصل مکرر بهاران هرساله


بهار من مسافر نیست ، یا هدیه یی به هرساله ، یکبار


بهار من فرشته ، چونان صفا و وفا و عزم ورزم اشرفی


یک ماندگار همواره در جوش و خروش و غوغای کیمیای آزادی


باغی پراز جاودانه گل های بی مثال و سراسر عطرافشان عشق وآوای جانبازان



هیا هی ، هیا هی ، هیا هی


طبل و دف و چنگ و نی


غلغل عشق است و فصل مردن دی



رفیقان ! در بهار من و فرشته و هرچه نیک نیک آیین


این یگانه اشرف است ، همه سرو قامت و سکندرسد


همه عاشق ، همه شوریده حال ملت خویش


همه سرباز ، همه جانباز ، همه بی باک


همه گوهر ، همه بی مثل ، همه یکتا



پس ای همه بیداران ، ای همه خفتگان در ترس عذاب !


اگرتان دل در هوای آزادی ست


خیزید و برکنید زبنیاد بساط استبداد .



25 آپریل 2011






ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: