رحمان کریمی
چون
پوشیده در غبار راه
به معبد درآمدم
خداوندان بی مرسل
برمسند نشسته بودند
وخاطرهٌ پیرسال بت های فروریخته
فضا را درتیرگی
تکرار می کرد.
چون
سوزان و جویان و آسیمه سر
به ارتفاع برآمدم
پدر و پسر
به خون هم درغلتیده
و گوسفندان سال های خشکسالی
با نگاهی گرسنه تراز گرگ
لخته های بشارت را
پاره پاره می کردند .
0 نظرات:
ارسال یک نظر