هر انسان را خود پیامبری ست 
اگرش 
از کابوس شب زخم 
بسلامت برخیزد 
و
به صبح خیابان برود . 
 
یاران من 
پیامبری را 
از کوچه های فقر آموخته اند 
که این چنین 
خاکستر بر سرو صلیب بر دوش و آتشکده ها دردل 
عاشق و مست و بی قرار 
زندگی را به آیینی دیگر 
به رسالت برخاسته اند . 
 
یاران من 
پیامبری را از توانمندی انسان آموخته اند 
که فریباتر از معجزهٌ عشق 
شوریده و شنگ و شیدا 
از خویشتن خویش درگذشته اند 
تا گذرگاه های نا امن حیات را 
امنیتی بخشند . 
 
من در عصر ناستوده ها 
برآن آستانه یی 
سر به ستایش می نهم ای رفیق ! 
که میان سیلاب ها و توفان ها 
استوار و پر شکیب 
برایستاده است 
تا غریقان و خانه برباد وآب زدگان را 
نشانه یی 
از همت وشرف باشد . 
 
از کُـنج خویش 
سر از کابوس شب زخم 
بر می دارم 
به خیابان می آیم 
که رسولان عصر 
منتظرند . 









 
