۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

شوخی حاج آغا پاپا دیو ِ

شـــوخـی حــاج آغا پـاپـا دیـــوِ

رحمان کریمی

عُنـُق ِ مُنکسره شیخکی حکومتی که با مشاهده تعزیر سه نوجوان ، هریک هشتاد تازیانه ؛ سرذوق و وجد

آمده بود هوس کرد که با کسی تـَمزّج بفرماید یعنی شوخی و مزاح کند . پیش خود اندیشید : « چراغی که

به خانه رواست ،به مسجد حرام است » پس چه بهتر حال که شنگول و سردماغ است دربیت خود بشوخد !

تا متعلقات را صفایی آید . سگرمه را درهم کرده ، با اخم وتخم و حالت غضب به حیاط خانه درآمد . نوه

چهارساله اش از دیدنش وحشت کرد و گریه کنان پا به فرار گذاشت :

ــ ماما ... ماما ! پاپا دیو ِ آمد

متعلقه درهول وهراس پیش دوید که :

ــ خاک برسرم ! بچه نزدیک بود زهره ترک شود . حاج آغا این چه قیافه یی ست که به خود گرفته اید ؟

شیخک ، چک و پوز خود را به سمت مشرق و مغرب کش داد . عمامه را برزمین کوبید و بغض کرده گفت :

ــ می خواهی چه بشود ؟ بد بخت شدیم ، بدبخت ! امروز از نظام مقدس انداختندم بیرون و خلع درجه کردند .

متعلقه دو دستی بامبی کوبید به فرق خود که برق از چشمانش جستن کرد :

ــ آخر برای چه ؟

ــ برای چه ؟ همه اش تقصیر تو ضعیفه است که نگذاشتی سهم رهبرمعظم را بیشتر بپردازم . گفتند وجوهات

حلالی که به تو می رسد بیش از آن ست که حرام خواری کنی . قرار است که چندرغاز ذخیره را درهر سه بانک

مسدود و این کلبه هفت هشت اتاقی ناقابل راهم با سایر مستملکات مصادره کنند .

متعلقه که قلبی قوی چون حاج آغا نداشت ، شیهه یی زد و پس افتاد . صبیه و ولد ذکور دویدند ، سرکه آوردند

و زیر بینی مادر گرفتند و پرخاش کنان پدر را گفتند :

ــ مادر را زهره ترک کردی حاج آغا !

شیخک حکومتی چنان قهقهه یی زد که دوباره طفل به گریه افتاد .

ــ شوخی کردم بابا جان ، شوخی ! امروز حال و وجدی داشتیم ، گفتیم با اهل بیت مزاحی بکنیم

و خطاب به جوانش گفت :

ــ دوتا سیلی بنواز تا مادر به حال آید

جوان آمد دوسیلی حاج آغا را نواخت و در حال فرار گفت :

ــ شوخی کردم حاج آغا ، شوخی !

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: