۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

چـــــگونـــه آرام بمــــا نـم ، چــــــگو نـــه خــــا مــوش ؟



رحمان کریمی









چگونه آرام بمانم ، چگونه خاموش

روشنای خروشان حس و عاطفه

هلهلهٌ دریا وار این دل آتش گرفته

صدای شما ، صدای بلند نجیب شما

و آنهمه بادبان های برافراشته در توفان

به سوی ساحل فردا

پیوسته مرا

به سرزمین مأ لوف و معبودی می خواند

که دیرسالی ست به زندان مشئوم ترین تقدیر ناباور

نشسته است .


ادامه مطلب


ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

کشـتی پرچـم در اهتـزاز مقـاومت ایران بی تـوقف بردریـای سـنگ مـی رانـد



رحمان کریمی




اگر با دیدی سیاسی و ژرفانگر به شرایط سیاسی حاکم برجهان و به ویژه منطقه غنی وژئوپلتیک خاورمیانه بنگریم ، عنوان این نوشتار عاری از مبالغه است . کشتی مقاومت سرفرازایران دیگر بردریای توفانی نمی راند بل بردریای سنگ و صخره های سخت . به گمان این نگارنده دردنیای امروز ، ناخدایی چنین کشتی یی از عهده کس برنمی آید مگر یک ایرانی مجاهد خلق راستین ، با یارانی صدیق و شجاع و جان برکف وپایبند ارزش های ملی انسانی و ایمانی . چرا کشتی مقاومت بردریای سنگ می راند ؟ دلایل درحوزه ملی ، منطقه یی و بین المللی متعدد است اما عمده ترین آنکه دولت های ذی مدخل غرب درچنگال اختاپوسی سرمایه جهانی که لباس و سلاح « نظم نوین » برتن و دست دارد ، چنان به خرسندی و خوشحالی و میمنت مقام و مسند ؛ مشغول و مشعوف شده اند که روزبه روز با شیفتگی و شیدایی عارفانه یی تعهد و مسئولیت خود را درقبال رعایت ودفاع از حقوق بشر وقراردادها و میثاق های به امضا رسیده مبتنی براصول سازمان ملل متحد نه درحرف که درعمل فریاد می زنند ! .


ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

یک غزل

رحمان کریمی

گشتیم و نجستیمش از پخته و از خامش

یاران به مستان گر یافت شــدش روزی

یک جُرعه براین دفتر ریزید ازآن جامش

اوراق دل خونین ، اسناد ستمکاریسـت

آویزه شود روزی از پنجره و بامـــش

در دفتر ما اشـــعار ، خونابهٌ ایا منـــد

بشکسته دلی باید تا باده دهد کامــش

غمــنامه صدّیقان با تلخی سوزانــش

بهتر ز می کاذب با جلــوهٌ گلفامــش

عمری سپری کردیم در رنج شما با رنج

امروز عجب بینیم کاین اسب هنوزرامش

بیهوده متاز ای دل ، کز قافله واماندی

خوبان همه بگذشتند از دانه وازدامش

رحمان به ستمکاران توفید چوتوفان ها

آخــر ندمیــد صبحی ، درظلمت ایامــش

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed