گشتیم و نجستیمش از پخته و از خامش
یاران به مستان گر یافت شــدش روزی
یک جُرعه براین دفتر ریزید ازآن جامش
اوراق دل خونین ، اسناد ستمکاریسـت
آویزه شود روزی از پنجره و بامـــش
در دفتر ما اشـــعار ، خونابهٌ ایا منـــد
بشکسته دلی باید تا باده دهد کامــش
غمــنامه صدّیقان با تلخی سوزانــش
بهتر ز می کاذب با جلــوهٌ گلفامــش
عمری سپری کردیم در رنج شما با رنج
امروز عجب بینیم کاین اسب هنوزرامش
بیهوده متاز ای دل ، کز قافله واماندی
خوبان همه بگذشتند از دانه وازدامش
رحمان به ستمکاران توفید چوتوفان ها
آخــر ندمیــد صبحی ، درظلمت ایامــش
0 نظرات:
ارسال یک نظر