۱۳۹۲ فروردین ۳۱, شنبه

بحران هويتي زمانه زدگان و حکمت بالغه زمان

                                                                                   رحمان کریمی

شرمشان باد ازين هنگامه ي رسوايي خويش
اين متاع شرف از وسوسه بفروختگان  

                                            «فريدون توللي»
 
قهرمانان ايستاده اند، اين مُوّديان خود باخته و خود گسترند که کله پا شده اند


آري، ميان زمان و زمانه بخصوص از منظر اجتماعي و سياسي، تفاوت است. زمان، رود جاريست که تا بدانسوي ابديت يعني بي نهايت مي رود. زمانه يک تکه و برهه ازاين درازناي گسترده بي‌پايان است. از موضع آرماني و سياسي، دو نوع انسان داريم: انساني که ديدگاه ايماني او متکي بر بينش زمان است و انساني که با تمامي سواد و آموخته ها و تجربه ها، دستخوش و حتا غريق زمانه مي شود و چه بسا که از سر غرور و خود بزرگ بيني اين را فهم نکند. آنانکه از بينش وهدف تاريخي و نه مقطعي برخوردارند، طبعا در تحمل وحوصله واميد وپايداري ويژه اند وبرعکس، زمانه زدگان با آنکه تاريخ را مي شناسند اما ظرفيت تاريخي خود را از دست مي دهند. تاريخ يک ملت، يک جنبش و ايضا بشريت در ظرفيت زمان مي گذرد و نه فقط جلوه گري آن در مقطع حال يعني زمان حاضران. لزومي ندارد که تاريخ را ورق زنيم. پيري چون اين مخلص حامل مشاهدات و تجربه هاي مختصر خويش است که تفاوت ذکر شده را در نوع عناصر انساني ديده و محک زده است. بارها به مناسبت، در صحبت تلفني با زنده ياد استاد بهرام عاليوندي مي گفتم که در عرصه اجتماعي حتا در حد روابط دوستانه شخصي تا چه برسد به مبارزه سياسي، ارزش هر فرد بيمه شده تمام عمر نيست. آقاي ايکس بيست سال، سي سال مي تواند با من دوستي کند و به يکباره در عرض چند روز چهره ديگر خود را نشان دهد و خصم من شود. ضرب المثلي داريم که مي گويد:

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه

خونین باد بهاران « صبا » و یارانش

رحمان کریمی


 آغاز اسفند 1390 بود که قهرمان عزیز و بزرگوارم « رضا هفت برادران » تلفنی و نیز با ایمیل از مخلص خواست که یکی دو شعر بهاری برایش ارسال کنم . در زیر یکی از آن اشعار را که فراموش کردم به سایت « همبستگی ملی » بدهم ، مناسب با سالروز نوزده فروردین به نظر یاران می رسانم .        

 

این خونخواره ارواح خبیث برآمده

از دخمه های سرد قرون

از گل آذین مقدمت ای خونین باد بهاران « صبا » و یارانت

در عذابند و هراس  

در هراسند از عمونوروز

این جوانگرد کهنسال اهورایی .

در هراسند از عطر و بوی سوسن ونرگس

حتا گر پوشیده بمانند در حجاب یاد ،  برگوری .

در هراسند از قهقههٌ شاداب یک دختر

یک کودک ، یا لبخند یک عاشق .

در هراسند از خیابان ،از کوچه وبرزن

و هربامی که برآن پرزند مرغی به آوایی .

در عذابند ، شگفتا ، حتا

از چهچهٌ یک بلبل برشاخساری  

تا مبادا که کند شادان ، خسته دلی

بنشسته زیر درختی ، تنها .

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed