۱۳۹۲ اسفند ۹, جمعه

در باران می آید

                                                رحمان کریمی
دو شعر زیر با افتخار تقدیم می کنم به خانم زهره محسنی پور نویسنده و نقاش هنرمند هوادار مقاومت ایران بپاس ارزش های والای انسانی اش و رنج و دردی که همچون همزاد در ایام زندگی با او بوده و هست. 

درباران می آید
با تن پوشی  از گیاه و باد
زمزمه یی از جویباران موسیقی
ودهانی  بسته از آواز .

در باران می آید
سرانگشتان نحیفش  شاخساران پرواز
وچشمانش :
کهکشانی ازازدحام ستاره ها و دریاها .
ردای خاوران را بردوش می گیرد
تا سواد غربت را بپوشاند .
با ترنّم باد بر دریاچه های نیلی
رنگین کمانی  از جذبهً اصوات و الوان
به انزوای بُهت بادیه  می برد
و آب گوارا ازحافظه می نوشد .


در سایه روشن شامگاهان بارانی
وقتی صدای بال بال کبوتران
برجلگه سایه می افکند
افواج شکسته بالان خسته جان
بر تپّه ماهورهای کلام می نشیند
تا جلگه های عطشناک عشق را
باشک بشورانند .

آنگاه او
در ملتقای بال و باد
برپشتواره یی ازآنهمه شوراب
روح بی آواز خویش را بدوش می کشد
واز جاده های بارانی بخانه می آید .

در خانه
زندان طاقت شکن
خاطره تلخ و جانگداز
در انتظار اوست.
***********

بیــدار بمـــان



                                         رحمـان کریمی


درشب حوصله ،  تا حادثـه بیدار بمان

تا خروسخوان سحر ، در تب دیدار بمان

آشنایان همه رفتنـد ونمانده است کسی

تو مبـادا بروی ،  با من  بیـمار بمـان

گر توانم که سراز فاجعه برگیـرم  زود

درکنـارم  تو مرا ، سایهً  رفتار بمــان

درجدالند  حریفـان  و رقیب آســوده

روشنی بخش حقیقت ،  تو پدیدار بمان

پرده می گیری ازاندیشـهً امروز چرا

چون حقیقت  به  پس  پردهً پندار بمـان

ناله ای می رسد از سلسلهً عشق هنـوز

ای دل خسته ، دراین حلقه گرفتار بمان

رخصتی نیست اگر تا که ببینی  وطنت

در غم غربت  ایّـام ، امیــدوار بمـان

می رسد صبح سپید از پی این شام سیاه

همچنان خصـم تبهکار ، در انکار بمـان

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

1 نظرات:

ناشناس گفت...

جناب استاد کریمی عزیز! اشعارت چنان لطیف و دلنشین هستند که اشک شوق بر چشمان را جاری می سازد . هر مصرعش سرشار از معنی و زیبایی است که از توان من ناچیز خارج است ولی احساس زلالی برمن مستولی می شود .
"در سایه روشن شامگاهان بارانی
وقتی صدای بال بال کبوتران
برجلگه سایه می افکند
افواج شکسته بالان خسته جان
بر تپّه ماهورهای کلام می نشیند
تا جلگه های عطشناک عشق را
باشک بشورانند . "
چه زیبا و پراحساس به درون زهره راه یافته ای و آنگاه :

"آنگاه او
در ملتقای بال و باد
برپشتواره یی ازآنهمه شوراب
روح بی آواز خویش را بدوش می کشد
واز جاده های بارانی بخانه می آید"
چه توصیف محشری است !
و بالاخره این مبارزه با احساسی پاک و لطیف:

تعدادی از نقاشی های خانم زهره محسنی پور
شعرخوانی ـ رحمان کریمی



ایجاد شده توسط Blogger.
جمعه ۹ اسفند ۱۳۹۲ ه‍.ش.
در باران می آید

رحمان کریمی
دو شعر زیر با افتخار تقدیم می کنم به خانم زهره محسنی پور نویسنده و نقاش هنرمند هوادار مقاومت ایران بپاس ارزش های والای انسانی اش و رنج و دردی که همچون همزاد در ایام زندگی با او بوده و هست.

درباران می آید
با تن پوشی از گیاه و باد
زمزمه یی از جویباران موسیقی
ودهانی بسته از آواز .

در باران می آید
سرانگشتان نحیفش شاخساران پرواز
وچشمانش :
کهکشانی ازازدحام ستاره ها و دریاها .
ردای خاوران را بردوش می گیرد
تا سواد غربت را بپوشاند .
با ترنّم باد بر دریاچه های نیلی
رنگین کمانی از جذبهً اصوات و الوان
به انزوای بُهت بادیه می برد
و آب گوارا ازحافظه می نوشد .


در سایه روشن شامگاهان بارانی
وقتی صدای بال بال کبوتران
برجلگه سایه می افکند
افواج شکسته بالان خسته جان
بر تپّه ماهورهای کلام می نشیند
تا جلگه های عطشناک عشق را
باشک بشورانند .

آنگاه او
در ملتقای بال و باد
برپشتواره یی ازآنهمه شوراب
روح بی آواز خویش را بدوش می کشد
واز جاده های بارانی بخانه می آید ".
جنس زهزه از جنس لاهوت است و هر کس را بر او راه نیست در نتیجه :
"در خانه
زندان طاقت شکن
خاطره تلخ و جانگداز
در انتظار اوست."

استاد واقعا" دستمریزاد که چنین به کلمات روح بخشیدی .
رها