۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

ادامه « بیانیه ته پیازچه » 18

ادامه « بیـانیـه تــه پیــازچــه » 18

رحمان کریمی

تذکر : پنج سال پیش سلسله نوشتاری با عنوان فوق که به شماره 17 رسیده بود ، قطع کردم . چرا ؟ خودم هم نمی دانم . حال آن رشته را به مناسبت ها ، دنبال می کنم .

حدود یکی دو ماه پیش دریک مکالمه تلفنی با دوست عزیز و نازنینم « ناهید همت آبادی » هنرمند و نویسنده ارزنده و معروف مقاومت سرفراز ایران ، فهمیدم که سراینده غزل بی نظیر و سخت تکاندهنده و آشوبگر دل و جان « تیر زدی ، تبرزدی / برتن بی سپرزدی » از گوهر بی بدیل اشرفی محمد جان قرائی عزیز و عارف و واقف است . دست اتفاق فردای آن شب ، در شهر کلن اکسیون داشتیم و قرار بود که من شعری بخوانم . پیش از قرائت شعر درباره این غزل شکوهمند اصیل ناب و شاعر توانای آن سخن گفتم که متأسفانه به علت اشکال فنی در کلیپ فیلم روی کامپیوتر درآلمان برای ارسال به سیمای آزادی ، بخش مخلص پاک یا خراب شده بود . در اکسیون قبل از این که قرار بود باز هم شعری از خود بخوانم ، شعری از آقای حمید اسدیان « کاظم مصطفوی » شاعر و نویسنده چابک و توانای مقاومت ایران خواندم که مقارن شد با پخش سلسله آموزش های رهبر سترگ مقاومت ایران ، مسعود قهرمان و بنابراین نه آن اکسیون پخش شد و نه دیگر اکسیون های همزمان با آن در سایر کشورها . حقیقت را بگویم که مخلص خصوصاً در زمینه شعر ، داستان و رمان که به عمرم کم نخوانده ام ، سخت مشکل پسندم . صرف نظر از چند استثنا ، سابقه داستان نویسی ما به معنی امروزین آن زیاد نیست و محدود می شود به صدسال اخیر تا به فرم و شکل و محتوایی رسیده است که می توان آن را با متراژ علمی غرب به ارزیابی گذاشت ، هرچند هنوز چون آمریکای لاتین و حتا آفریقا و دنیای عرب ؛ رمان یا مجموعه داستانی جهانی شده نداریم . البته نفس ترجمه و ذکر اثر اینجا و آنجا به معنی جهانی شدن نمی باشد . ما عادت کرده ایم که همیشه لقمه کوچک را بزرگ و کاه را کوه و کفش کهنه را در بیابان ، کفش سال و مدل جهانی معرفی کنیم و دل را خوش . اما شعر سابقه یی بس کهن دارد . از فراز و فرود ادوار و استیلای مطلق جباران و ستمگران حاکم به ما رسیده است . متأسفانه اکثر شاعران با داشتن استعداد و قریحه سرشار در خدمت سلاطین و امیران و حکام ظلم و زور بوده و تابلوهای بدیع وصف طبیعت را به چشمداشت صله و زرو دینار نثار قدرت های حاکم کرده اند هرچند در خلال آثارشان سطور و لایه های حکیمانه یی هم بتوان یافت . بدین دلیل است که در پاسخ به اظهار عنایت « علیرضا تبریزی » روی فیس بوک اشاره کردم که شاعران اصیل راستین کم داشته و داریم . کم که می گویم به معنی تعداد انگشتان دست ها نیست . به نسبت تعداد باید آن را درنظر گرفت . متأسفانه ما مردم ایران با همه استعداد ها و هوشیاری ها ، هنوز بسیار ظاهربین و ظاهرخوان هستیم و عادت نکرده ایم که به کـُنه نیت و مقصود گوینده و مخاطب وارد شویم . چنین است که ملایان قالتاق هفت خط بی مسلک دنیادوست حاکم بر ایران با حرافی و سخن پراکنی توانستند برای سال ها قاپ بسیاران را بربایند . دوام و بقای آنها فقط حاصل شدت سرکوب و بی عملی قدرتمداران جهان نیست . آنها پشت میکرفن ها مار را نقاشی کردند و مارنویس با سواد را متهم و از صحنه بیرون کردند . این ظاهربینی و عدم موشکافی و خوشباوری و ناپایداری در داوری فقط ویژه عوام الناس نمی باشد که متأسفانه در تحصیلکردگان و روشنفکران نیز به وفور قابل ملاحظه و مطالعه است . نگارنده درآن کوتاه یادداشت نخواستم برای خود متر کنم ، ببرم و بدوزم و در شمار اندک های اصیل معرفی کنم . کسی که دید و برداشت و سرشتش چنین به حکم درآید ، مسلماً برای چون منی بی اعتبار و دوستی اش ناپایدار خواهد بود . حقیر در پیری هستم و نه جوانی . درجوانی با فراهم بودن همه امکانات دردسترس دنبال نام و شهرت نرفتم که امروز پیرانه و آنهم در غربت بروم . به قدر خودم با نام و اعتباری از ایران بیرون آمدم و قانع هم هستم . شعر را هم نه مثل مرحوم اخوان ثالث نوعی شعور نبوت می دانم و نه حتا الهام . شعر فی نفسه یک استعداد و قریحه است مثل استعداد های دیگر و رشته های دیگر . نهایت شاعر منهای استثنا هایی ، باورش شده که اداهای شاعرانه دربیاورد و خود را آدمی غیراز آدم های دیگر فرض کند . فروتنی و تواضع هم مثل دیگر صفات بشری ، اصیل و کاذب دارد . دریک دید روانشناسانه هست که می توان اصل را از بدل و سره را از ناسره تمیز داد . یک فروتن و متواضع ، یک اصیل و صادق و صمیمی همچون محمد قرایی درگیر عقده ها و امیال سرکوب شده سالیان خود نمی باشد و در شعرهایش از تنهایی ، از درک نشدن وآرزوی نام و شهرت بیشتر ؛ نمی باشد . او در آدمیت به انسانیت رسیده و آنهم انسان پاک و پالوده و بی آرایش اشرفی و بدین دلیل است که غزل او پشت آدم را بلرزه درمی آورد وتا مغز استخوان اثر می کند . غزل مورد صحبت ما ، غزلی ست متعالی ، کافی و شاخص و برآشوبنده جان و دل . غزلی ست که از دید ژرف بین و کالبد شکاف یک منتقد راستین و بی غرض ، جاپای هیچ تصنع و ساخت و پرداخت و پراکنده گویی های نامتجانس در آن دیده نمی شود . یک طلای خالص ناب است و شگفتا سخت سیاسی هم . جوهر و جانمایه این غزل بی نظیر ، دردی ست مقدس اما سخت جانکاه که از اعماق تاریخ رنج و شکنج و مبارزات یک ملت ستمدیده برخاسته و دررزمگاه مقاومت ایران ، قهرمانشهر اشرف ؛ دریک حادثه و توطئه خونین اما پیروز و سرفراز شکل گرفته است . شاعر در گرماگرم قلب حادثه ایستاده و تراژدی و حماسه را با هم می بیند . در آنچه می بیند خود سهیم و شریک و چفت و همراه است . بغض او فقط بغض یک شاعر نیست که به حکم قریحه شاعری کلمات را به نقش و بازیگری وادارد . حادثه داغ و زنده و پوینده درون غلیایی اورا درمی نوردد و برسلول سلولش موج می کوبد . به عقیده من قرایی عزیز شعر نسروده است ، بل خود شعر شده است ، شعری خونین تن و رخشان و فروزان جان ، افراشته قامت در فتح و پیروزی . کوتاه کنم ، محمد قرایی دراین غزل جاودان به تعریف شعر از حضرت مولانا که گفته است « خون چو می جوشد / منش از شعر رنگی می دهم » تجسم عینی بخشیده است . بنابراین در نهایت صداقت و صمیمیت و راستی ، من با تمامی شعرهایم در برابر این غزل و شاعرش سرفرود می آورم . و دگرباره به ستایش از مسعود قهرمان و مریم قهرمان یاد می کنم که « با انقلاب ایدئولوژیکی درون سازمانی مجاهدین خلق » اشرف قهرمان را تقدیم ایران و منطقه و جهان کردند که یک نمونه اش همین شاعر بزرگوارمان محمد قرایی باشد .

4 آپریل 2010

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: