آن اوباش جانیان
مخدوم و این حقیر خادمان وقیح تر از مخدوم
رحمان کریمی
تاریخ برآمدن و به قدرت رسیدن خمینی و خمینیسم بیش از آنکه سیاسی باشد ، تاریخ اقتدار ملایان
دین دکان بی دین و مسلک محیل ، بی رحم و زبانباز و عوام و عوام مآب فریب و اوباشان
هوچی ، اراذل قداره بند غدّار ، سادیستی های سرد بی روح ، دزدان و غارتگران وحشی
بی انصاف ، نوکیسه گان بی مسلک و وطن ، فرصت طلبان ریز و درشت خوار ، لفت و لیس کنندگان
الکی خوش ، ایمان از دست دادگان خود باخته و به پوچی رسیده و مزدوران حقیر و سست و
بد نهادی که هرچه بودند و به هر راه که رفته بودند ، اکنون به اصل بد اصلی خود
رسیده اند . این نوشتار می خواهد به اجمال روی همین عناصر مزدور خوش رقص آن جماعت
حاکم ، متمرکز شود . نهایت برای فهم حقارت و وقاحت بی حد و حصر این خوش خدمتان بی
غیرت وزارت بد نام اطلاعات لازم است که کوتاه سفری به گذشته کنیم و سری به اسلاف
این انچوچک جیره خواران خارج کشوری امروز بیاندازیم :
از مهرماه 1320 تا
کودتای 28 مرداد 1332 ، حزب توده فعال ترین و مطرح ترین و پیوسته حاضرترین در صحنه
سیاسی ایران می بود . این حزب از حمایت تمامی احزاب و کشورهای به اصطلاح برادر
جهان برخوردار می بود . این حزب ، سازمان پرافتخار مجاهدین خلق نبود که از چپ و
راست و شمال و جنوب زیر ضرب یا بی اعتنایی قرار داشته باشد . این حزب مثل سازمان
مجاهدین خلق با مخوف ترین استبداد وحشی و لجام گسیخته ممکن روبرو نبود . حزب توده
در حقیقت بعد از کودتا و آنهم تشکیل ساواک به ریاست تیمور بختیار زیر فشار و ضرب
جدی رفت و بنابراین رهبران آن به رسوایی چنان امتحانی پس دادند که پس مانده آن ،
شد کیانوری و حزبش در خدمت خمینی و خمینیسم تا به امروز . عقب نشینی پیشه وری به
خاک شوروی و ورود ارتش شاه به آذربایجان که به 21 آذر معروف شد ، و نیز در15 بهمن
سال 1327 و ترورنا موفق اما مشکوک شاه در دانشگاه تهران و منحل شدن آن حزب ؛ تهاجم
سنگین و کمرشکن نبود . حزب کماکان به حیات
خود ادامه می داد . اما در همین دو مقطع سبک و نه سنگین ، حزب توده شاهد انشعاب و
ضعف و خیانت و بریده ها شد . در ضربه غیر کاری اول ، نامداران استخوانداری از کادر
رهبری و زیر رهبری مثل خلیل ملکی ، انور خامه یی ، حسین ملک ، جلال آل احمد ، داریوش
آشوری و امثالهم که عمدتا بسیار با سواد و صاحب نظر بودند ؛ شامل شدند . در یک رده
پایین تر ، امثال محمد باهری ، رسول پرویزی ، جعفر ابطحی ، فریدون توللی و جلال
جهانمیر داشتیم که اینان به وزارت و وکالت و مدیرکلی در رژیم حاکم رفتند و نه به
رضای نواله یی ناچیز به مزدوری . بعد از کودتای بیست وهشت مرداد سی و دو ، حتا
دبیرکل وقت حزب یعنی دکترمحمد بهرامی و دکتر مرتضی یزدی عضو پنجاه و سه نفر و
کمیته مرکزی حزب و تا برسد به افرادی چون مهندس شرمینی مسئول اول سازمان جوانان
حزب و امان الله قریشی و یک لیست بلند از اعضای کمیته ایالتی تهران و شهرستان ها
در زندان قصر تهران و دیگر زندان های کشور کارشان به تسلیم و خیانت کشانده شد .
آنان در زندان قصر زیر نظر ساواک ، مجله یی به اصطلاح تئوریکی بیرون می دادند با
مقالات تحلیلی با نام « عبرت » که یعنی از
سر ضعف از حزب برنگشته اند بلکه در یک فرصت وفراغت برای تأمل و بررسی ایدئولوژیکی
، بدین نتایج نایل آمده اند ! . طبق اسناد حزبی ، دکتریزدی درهمان زمان ندامت ، از
زندان مخفیانه نامه به دکتر رضا رادمنش دبیرکل می نوشته با اظهار وفاداری به حزب !
. البته مسخره است اما بیانگر یک حد اقل شرافت هم هست . چیزی که در ناقابل ترین
مزدوران کثیف امروز یک کیمیای نایاب است . بالاخره با تمام ضعف ، طرف ، دکتر یزدی
ست و نه مثلا « مسموم آخوند بنده » و امثالهم که قیمت شان فقط در بازار ملایان است
و دشمنان سوگند خورده مجاهدین خلق . اگر قرار بود که حزب توده فقط یک ماه درشرایط
مبارزاتی مجاهدین خلق قرار بگیرد ، اسمی از آنهم باقی نمی ماند . بعد از کودتای
بیست وهشت مرداد و لو رفتن سازمان نظامی و چاپخانه های حزب ، کل تشکیلات متلاشی شد
. وقتی خواستند مجددا هسته هایی درایران ایجاد کنند ، یک توده یی خود فروخته به
ساواک را بنام « عباس شهریاری » فرستادند و او در خوزستان و تهران و آذربایجان
زیرنظر مستقیم ساواک توده یی های صادق علاقمند را گرد آورد و بدست ساواک سپرد .
این سرنوشت حزبی بود که از شوروی گرفته تا اروپای شرقی و احزاب برادر کشورهای دیگر
، هوای او را داشتند .
بیاییم به شیراز
و حول و حوش خودمان در آن زمان . پیش از کودتا ، من یک همکلاس خود را بنام « م . آ » برای عضویت به سازمان جوانان معرفی کردم . او از
دوستان تنگاتنگ من بود و بسی دم از الفت و
صمیمیت می زد . بعد از کودتا شد مأمور رکن دو ارتش ( هنوز ساواک نبود و کاربه رکن
دو ودادستانی ارتش و اطلاعات شهربانی بود ) . این بریده ترسوی خود فروش تیز کرده
بود برای دستگیری مخلص که مخفی شده بودم . هرشب سر کوچه خانه ما با یک خود فروش
دیگر « م. ا » کشیک می داد مگر پیدایم شود
. خودفروش های دراین سطح و سطوح بسیار بودند . زرنگ هایشان به شهردار شدن و حتا
وکالت مجلس هم رسیدند . نکته قابل ملاحظه اینکه نه رژیم شاهی به قدر ملایان ، اوباش
و دستپاچه و سمج و بیرحم بود و نه حزب توده از جوهره یی اصیل و پایدار برخوردار . حالا
جا دارد یک نمونه خاص و قابل ملاحظه را بگویم و برگردم به امروز خودمان : در زمان
جاوید یاد دکتر محمد مصدق رهبر و قهرمان ملی ، شب های سه شنبه در خیابان های
داریوش و زند شیراز روزنامه « جوانان دموکرات »
می فروختیم . تعدادی نوجوان چون مخلص و چند دانشجو و معلم با صدای بلند کار
تبلیغی می کردیم . یک باند حمله که دُم سرکرده اش « سالک » به اطلاعات شهربانی وصل بود و خودشان را توده
کش می خواندند بنام طرفداری از مصدق به ما
هجوم می آوردند به زدن و کوبیدن و تحویل
پلیس دادن . شهربانی در اطاعت دربار بود و نه مصدق اما حزب توده همه را به حساب
مصدق می گذاشت . بعد از کودتا و شروع بگیر و ببند ، یکی از این باند توده کش کارش به دادستانی ارتش کشانده شد . چرا ؟ چون
فهمیده بودند که او واقعا دوستدار مصدق است و نه یک اوباش مزدور . سرهنگ نخجوان
دادستان ارتش فرم استعفا و تنفرنامه از حزب توده را جلو او که نامش « بنان » بود
می گذارد تا پر کند و برود دنبال کارش . بنان خنده کنان به سرهنگ می گوید : «
دارید با من شوخی می کنید ؟ » جواب می دهد
اینجا جای شوخی نیست ، ورقه را پر کن و برو خانه ات . بنان می گوید من تا دیروز در
این شهر ، توده کش بودم اما امروز حاضر نیستم این برگه را که علیه حزب توده است ،
پرکنم زیرا تو و پادشاهت را خوشحال می کند و من که مصدقی ام خوشحالی شما را نمی
خواهم . او سه سال زندان کشید و توده یی از زندان بیرون آمد و در سال های بعد به
سازمان چریک های فدایی خلق پیوست . امیدوارم تا پایان ، این چهره را مد نظر داشته
باشید و مقایسه کنید او را با حقیر و آشغال هایی که از سازمان مجاهدین خلق بریده و
به رژیم پیوسته اند که چقدر کاسه از آش داغتر ، چقدر حق کش و بی شرم و بی انصاف ،
چقدر مزلف و کینه توز و به خود فروشی مغرور و مشغول . بنان که سراپایش مالامال از
نفرت و بغض و کینه به حزب توده بود و خود مخلص با آن جثه نحیف و سن کم ( تازه وارد
شانزده سالگی شده بودم که کودتا شد . ) چند بار چماق و مشت و لگد او را نوش جان
کرده بودم ، حاضر نشد تنفرنامه از حزب توده را پر کند که مبادا دادستان شاه را
خوشحال کرده باشد . انچوچک مزدوران امروز ، واقعا فاقد یک سر سوزن غیرت و حمیت و
شرف انسانی هستند . انگار که آنان نه به ارتش آزادی و علیه استبداد پیوسته بودند
بل به عضویت باشگاه سوار کاران درآمده بودند ، انگار که رفته بودند خانه عمه قزی و
خاله جان و به آنها بد گذشته بود . ارتش آزادیبخش یا پارتیزانی و یا حتا یک حزب و
سازمان جدی تحت تعرض دایم و همه جانبه دشمن ، بدون یک انضباط آهنین ؛ وجودش معنی
نمی دهد . بدین دلیل است که سعدی هفتصد سال پیش گفته است : « یا مکن با فیلبانان
دوستی / یا بنا کن خانه یی در خورد فیل »
. آنکه سرانجام ، خانه اش در وزارت بد نام اطلاعات رژیم آدمکشان حاکم است باید که
از هر آبی ، کره یی بگیرد برای صبحانه جلادان . همه چیز را لوث و خراب و تیره و
تاریک و مرموز و غیرعادی و غیرقابل تحمل کند تا ناتوانی خود را توجیه کرده باشد .
از ویژگی های این جمع مزدوران اینکه دیوار حاشایشان مثل وقاحت خودشان و اربابانشان
قابلیت بالا و بالاتر رفتن دارد . همه رد و نشانه ها ، همه اسناد و مدارک و دلایل
کشک و بی ربط است !! . پنتاگون هم اگر بعد از سال ها ، گوشه یی از حقیقت را بیرون
داد زیر نفوذ مجاهدین بوده است ! . اگر سایت های تحت کنترل وزارت اطلاعات رژیم این
حضرات را مرور کنید ، دریکجا مجاهدین از آمریکا برگ و گول خورده اند و در جای دیگر
در اطاعت و هدایت آمریکا قرار دارند ! . به هر مناسبت اینها دوربین مزدوری شان را
میزان و زوم می کنند . تصاویری که بدست می دهند واقعا ضد و نقیض و فرا کوبیسمی ست
. در سایت ها برای خالی نبودن عریضه هم که شده ، چیزی علیه رژیم دیده نمی شود که
هیچ ، از تمامی مواضع سیاست خارجی حاکمیت هم از عراق و سوریه گرفته تا به هر جای
جهان دفاع می کنند و بعد می گویند که : « کی بود کی بود من نبودم » . بریدگی از یک سازمان سیاسی جرم نیست اما به
خدمت استبداد مخوف ملایان درآمدن ننگین ترین جرم ممکن است . تا بیاد دارم بریدگان
از حزب توده ، مدتی شلوغ کردند و بعد رفتند بدنبال کار یا کسب مقامی در رژیم شاه . بیچاره خادمان و مزدوران
رژیم فاشیستی حاکم که مطلقا راه نمی دهد . می گوید بیرون از قلعه قدرت ، خدمت کن و
مزد بگیر . این خدمتگزار می خواهد تریتا پارسی و امثالهم باشد یا این انگل مزدوران
حقیر و کم سواد که نگارنده مطمئن است که خیلی از نوشته هایشان از کریدورهای وزارت
اطلاعات برای آنان ایمیل می شود . پست و مقام ، بی پست ومقام . مثل فراشباشی ها
بیرون از قلعه حاکمیت ، جاروکشی کنید . ایکاش اینان معنی خفت و ننگ را می دانستند
، ایکاش !
0 نظرات:
ارسال یک نظر