برون
درآ به شوق پروازی
رحمان کریمی
پرنده پر نمی زند از آشیانه
به شوق پروازی
هراس او فقط ز صیادان نیست
از پرندگان و درختان سنگ شده است
از نفس آسمان حبس شده
در اوراق فلزی ابرهای شیطانی.
پرنده پر نمی زند به چشم اندازی
فضا ، گسترده سفرهٌ پرهای سوخته
پُر شده از جوع بلع کرکسان.
زمین ، لاشهٌ خونین پروازیان اعتراض
شگفتا ، شگفت
هنوز صدای عقابان در مصاف تاریکی.
در آشیانه نشستن به خاموشی
چه بودن زشتی ست
یاران تو خطر کردند و رفتند با غرور
چینه ات دریده باد
که سنگ می خوری و خرسندی
اینک جویبار خون به زیر آشیانهٌ تو.
برون درآ به شوق پروازی
گشوده بال در هجوم صیادان
به از هراسان نشستن
در آن مغاک کوچک تاریک.
0 نظرات:
ارسال یک نظر