دوست بزرگوارم استاد دکتر معصومی عزیز
چند بار خدمتتان تلفن زدم که موفق به تماس نشدم . طبق قرار قبلی متن زیر
را درباره زنده یاد خسرو گلسرخی ، به نظرتان می رسانم :
« موجب آشنایی من با زنده یاد خسرو گلسرخی که به دوستی و همکاری او
با فصلنامه صدا منجر شد ، از این قرار بود . سال 1348 من و فرشته در آبادان تدریس می کردیم که در سال
1349 به دستور شورای امنیت استان از خوزستان تبعید شدم . برادر هنرمند نقاشم در
شیراز بود . تصمیم به چاپ یک مجموعه شعر از من می گیرد . بعضی از شعرهای کتاب زیر
سانسور می رود که باید عوض شود . برادرم هم اشعار دیگری می گذارد . و چیزی بیرون
آمد که چندان مطلوب خود من هم نبود بنام «
به موازات توقف » . بیشتر اشعار کتاب حول تأثیرات حزب توده و کودتای 28 مرداد 1332
دور می زد . در مطبوعات آن روز چند نقد یا در حقیقت نقدینه یا شبه نقد بچاپ رسید.
یکی از طرف شاعر آوانگاردی که سیاست را بلای شعر می دانست !! و دیگری به تأیید و
تحسین از دکتر جعفر حمیدی و یکی هم بنام مستعار ف . ر. رها که به طرز مبالغه آمیزی از کتاب در ماهنامه
نگین دکتر محمود عنایت آمد . و بالاخره تعرضنامه یی در نشریه آیندگان که مدیر آن
داریوش همایون بود ، به قلم خسرو گلسرخی آمده بود . خسرو که عضو شورای نویسندگان
نشریه آیندگان آن زمان بود ، پنداشته بود که جوانکی چیزهایی از مسن ها شنیده و به
شعر کشیده است . من نمی دانستم که زنده یاد گلسرخی دارد در چه هوای انقلابی سیر می
کند و فقط به خودم گفتم من کتاب شعر بیرون دادم و نه کتاب تاریخ . در هر حال با
آنکه جوّ آن زمان بسیار معمول و متداول بود که هر صاحب قلمی منتظر بود تا چیزی
راجع به او بنویسند تا آن را در مطبوعات بنام پاسخ دنبال کند ، من نه با موافقان و
نه با مخالفان مطلقا برخورد نکردم . بعدا از بر و بچه های اهل قلم تهران شنیدم که
خسرو از نوشته خود پشیمان شده است زیرا به او گفته بودند که کریمی خودش از قدیمی
هاست و از کسانی که فعال در متن وقایع حضور و تجربه داشته است . حوالی سال 1352
رفتم تهران . پیش بهرام داوری نقاش و گرافیست معروف بودم که در بخش شهرستان های
کیهان کار می کرد. تلفن زد به کسی که اگر می خواهی رحمان را ببینی الان پیش من هست
. چند دقیقه یی بیشتر طول نکشید که دیدم خسرو گلسرخی با جوانی پر عضله آمد . گویی
که عمری با من دوست و مأنوس و دمخور بوده است ، در آغوشم گرفت با روبوسی های گرم
صمیمانه . او جوان را بنام هوشنگ اسدی معرفی کرد که بعدها اسمش در لیست ساواکی ها
در آمد و کیانوری شخصا گفت که ما او را بعنوان نفوذی داخل ساواک کردیم !! . خسرو
به اسدی گفت که من امروز می خواهم با رحمان باشم . تو برگرد سرکارت . فهمیدم که
گلسرخی عضو شورای نویسندگان کیهان است و اسدی زیر دست او . تا غروب با هم بودیم در
قهوه خانه ، در ناهار ظهر دیزی خوردن و به انتشارات پویا در سعدی شمالی سر زدن و
بالاخره جلو دانشگاه تهران و انتشارات رز و آبان و سپهر و .... به طرز محسوسی زنده
یاد در کار دلجویی از مخلص بود . او هیچ اشاره یی به کتاب شعرم و چیزی که نوشته
بود نکرد و من هم مطلقا نکردم . فقط ضمن یک گپ سیاسی به او گفتم : من همیشه یک
مبارز سیاسی جدی و فعال بوده ام اما اعتراف می کنم که شهامت یک انقلابی واقعی را
هرگز نداشته ام و نمی توانم داشته باشم . در مبارزه سیاسی خطرها کرده و به زندان و
تبعید و سرگردانی میان پاس دادنم میان دبیرستان ها و بالاخره محدودیت بسیار شدید
در تدریس اما نمی توانم به صداقت بگویم که حتا یک روز یک کادر انقلابی بوده ام .
خسرو مرا بوسید و در آغوش گرفت و گفت تا تهرانی یک ضبط صوت بیاورم تا برای فصلنامه
صدا با من مصاحبه کنی . حقیقت بگویم که طفره رفتم . من که نمی دانستم او چه در کله
دارد و می خواهد تا به کجا نقش تاریخی خود را ایفا کند. در دل گفتم چه قدر از خودش
متشکر است که می گوید با من مصاحبه کن . تا نگو که حرف ها داشته و من بی خبر . شعر
« فردا » را برای صدا داد که برای نخستین بار این شعر در شماره دوم صدا بیرون آمد
. انگار که سانسورچی ها هم متوجه شعر نشده بودند . به هر حال زنده یاد خسرو گلسرخی
همکاری خود را با من که دست تنها بودم شروع کرد . مطالبی جمع آوری می کرد و توسط
نمایندگی کیهان به من می رساند . کارش با زنده یاد انقلابی راستین کرامت دانشیان
به سپیده دم تیرباران رسید که روان هردو شاد بادا . بعد از شماره 3 صدا ، هم صدا
را توقیف کردند و هم مخلص را » .
رحمان کریمی 24 بهمن ماه 1395
استاد ! خودتان گفتید که شعر فردا را می توانید پیدا کنید .
0 نظرات:
ارسال یک نظر