یـــــاران مــن و باغبانان می گویند
رحمان کریمی
هر انسان راستین بیدار دل
خود پیامبری ست تشنهٌ
آموختن
از روزگار خود .
هر انسان راستین ، بی ادعا
شاگردی می کند تجربه ها
اگرش
از کابوس پر از زخم شب
بسلامت برخیزد
و
به صبح خیابان برود .
یاران من
پیامبری را
از کوچه های فقر و فخر
حقیقت
آموخته اند
کاین چنین
خاکستر بر سرو صلیب بر دوش
و آتشکده ها دردل
عاشق و مست و بی قرار
زندگی را به آیینی دیگر
به رسالت برخاسته اند .
یاران من
پیامبری را از توانمندی
انسان آموخته اند
که فریباتر از معجزهٌ عشق
شوریده و شنگ و شیدا
از خویشتن خویش درگذشته اند
تا گذرگاه های نا امن حیات
را
امنیتی بخشند .
من در عصر ناستودنی
برآن آستانه یی
سر به ستایش می نهم ای رفیق
من !
که میان سیلاب ها و توفان
ها
استوار و پر شکیب
برایستاده است
تا غریقان و خانه برباد وآب
رفتگان را
نشانه یی
از همت وشرف باشد .
از کُـنج خویش
سر از کابوس شب هول بر می
دارم
به خیابان می آیم
که رسولان عصر
منتظر عزیمت اند .
تقدیم به شاعران راستین اشرفی
و تناوری چون حمید اسدیان « کاظم مصطفوی »
سارقان
کذاب مجاز
چون به
حقیقت حقیر خویشتن
واقف شوند
در
بیکرانگی پر غوغا و هرج و مرج مجازی
به هر چمن
که گلی یا گپی بینند
بنام
واعطشای خود
برمی
چینند و خویشتن را به تناقض
تکثیر می
کنند.
من نمی
گویم ، باغبانان می گویند :
اگرتان گل
شناسی هست
گلی از
خویشتن عرضه کنید
که مشام
جان را عطرآگین کند .
میان مجاز
و حقیقت
چه فاصله
هاست
ای خوش
خیالان خامکار ساده اندیش !
0 نظرات:
ارسال یک نظر