خطـابـه امیـد
رحمان کریمی
من چگونه زنده ام
که پیوسته دشمنان
بر تابوت خالی ام
شادی کنان
میخ می کوبند ؟
من چگونه زنده ام
که با هستی ام در کف
مرده خواران تابوت
بردوش را
از بازار اقطار جهان
تهیدست به خانه می
فرستم ؟
چون عشق فرو بگذاری
تهی قلب و پریشان
احوال
از کنار دوزخ هایی می
گذری
که راحت ترین
استراحتگاهت
همان گوری ست
که مرده اش را گم
کرده است .
برسر زن ای خصم
نابکار !
که این زنده را هوای
مردن نیست
چرا که او ، « من »
نیست
« ما » یی ست پرشمار
و شما را با ما ، جز
مرگ
گریزگاهی نیست .
پرده را برافکنید
که پرده دار مطیع
عزیزتان
رفته ست .
تابوتی را که بردوش
می کشید
نزدیک ترین است به
گورستان .
خوابتان در گور هم
آشفته .
0 نظرات:
ارسال یک نظر