تقدیم به پاکان
پاکباز و راستان راست اندیش مقاومت
سرفراز ایران زمین .
با شب و دشت
رحمان کریمی
شب ،
عطر انزوای بومی اش
را
به جان دشت ریخت .
و دشت ،
زخم مقیم سواران را
تا واحه های دلگیر شب
استغاثه کرد .
و من ،
از معبر تنهایی خود
بی ستوری ز میراث پدر
با ردایی ز هزاران
تهمت ، ز هزاران زخم
ــ یادگاری از دشمن ، از هر که دوست دروغ ــ
به شب پیوستم ، به
تنهایی دشت .
شب و دشت ، خلوت
آرامی بود
خالی از وسوسه ی شهر
و دیار
خالی از تهمت و سنگ
خالی از هر چه دروغ ،
هر چه ریا .
من و شب
من و تنهایی دشت
و هزاران سایه
ــ یادگاری ز سواران رحیل ــ
بنشستیم و غریبانه ،
صفایی کردیم
قصه ها گفتیم و صفایی
کردیم
زخم خورشیدی مان سر
واکرد
موج بر موج ، شقایق
رویید .
و تو ای دوست !
تو ای حسرت همزاد دلم
گر که روزی ، به
گذاری شقایق دیدی
دفتر قصه ی پر غصه ما
یاد آور .
0 نظرات:
ارسال یک نظر