نه شعر ، نه شعرواره
، منثوره خطاب و عتاب
« غم این
خفته چند ،
خواب در
چشم ترم می شکند »
نیما یوشیج
شمشیر قیام را در
نیام مگذارید
رحمان کریمی
شمشیر قیام را در
نیام مگذارید
استخوان را در زخم
کهنه کثیف
پاره های پراکنده
اعتصاب و اعتراض را
چنان یکی کنید تا مگر
بپوشاند
براندام زخم آگین
فلات اهورایی قهرمانان
جامهٌ افق گون انقلاب
را .
شمشیر قیام را در
نیام مگذارید
دندان خشم را بر جگر
سوخته
ناخدا خورشید بانوی
قهرمانمان ، مریم
خروشیده است بر شبان
مرده پرستان گورکن
تا به هر کجای
جغرافیای سیاسی سوداگران و سودائیان
به پرچم در اهتزاز هر
صدا و هر گامش بنگرید
اگر که می خواهید شیر
باشید و شمشیر فتح تان
بر فراز غرور .
شمشیر قیام را در
نیام مگذارید
امیدتان را در گرو
بازی زمان
برخیزید و نگاه کنید
:
بر بام مهتابی سحر ،
کبوتران سپید خونین بال خاوران
و مرواریدیان اشرف
شهر تاریخی
عاصیان بپاخاسته
اعتراض و اعتصاب
چشم بر راه عاشقان
دارند و صبح بی قفس .
شمشیر قیام را در
نیام مگذارید
تردید را در انبانه
کهنه ترس
ترسندگان شما ، تهی
طبلان « اتاق شب »اند
در نشئهٌ رفاه و دود
و دم شبه عشرتی
و نوشانوش های بسی خوش
غیرتی !
ترسندگان شما
خائنانند و تأمین شدگان مراکز مشکوک
از چه می ترسید و بر
چه مرددید ؟
مگر از این بدتر هم
ممکن است ؟
شمشیر قیام را در
نیام مگذارید
دندان خشم را بر جگر
سوخته
برخیزید و نگاه کنید
:
خاور میانه از بستر
صبر رخوتی برخاسته است
و شمایان هنوز در
بستر سرگردانی های خود غنوده اید
نه صدای انبوهی
بپاخاستگان را می شنوید
نه صدای نرگس محمدی ،
گوهر عشقی و دکتر ملکی
نه صدای پر صدای
دلاوران اشرفی .
در دروازه سحر
ازدحام برق شمشیرها و
مشعل هاست
برخیزید و شمشیر قیام
را
در نیام مگذارید
28 آپریل 2015
0 نظرات:
ارسال یک نظر