۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

اگــر گشــاد دستــی مـرگـــم امــان دهــد

رحمان کریمی

اگــر گشـاد دستـی مـرگـم امـان دهــد

خونابه یی سوزان

و کورسوی چراغی نیم مرده

در باد .

در خیابان های سرد پاییزی

سرزمین بومی خواب من

از صدای تازیانهٌ تـُندر

بر گـُرده مِه و اشباح

برمی آشوبد .

من چگونه قامت به آفتاب بردارم

در سرزمینی که خورشیدش ،

زندانی همیشه است

و سقف ابراندودش

چونان آوار پرشتاب عمر

پیوسته در کار ریختن .

در شمایان می بینم

ای پاکیزه راستان پاکباز صدیق اشرفی

گرمای آن آفتاب بلیغ شرقی را

و آن آذرخشی که جان را از عشق

شوریده وار بی تاب می کند

و ولوله می افکند در ( گنبد دوّار ) .

اگر گشاد دستی مرگم امان دهد

دوباره باز

جان فسردهٌ تو را ای عمر منتظر

با کاروان یاران و سلحشوران اشرفی

به خانهٌ آفتاب خواهم برد

گیرم زمجال تو نمانده باشد

جز

اندکی .

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: