۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه

عجا یب الحکا یا ت و حقیقت الروایا ت ( 7 )



رحمان کریمی



ــ 47 ــ


مردی ازجلوسپاه پاسداران رد می شد . پیرزنی بدین گمان که از لباس شخصی هاست ،جلوش را به التماس گرفت که :

ــ به خدا پسرم بیگناه است .

مرد گفت :

ــ مادر ! من هم به گناه بیگناهی از اداره اخراج شده ام .


ــ 48 ــ


پرسید :

ــ داری بدین تندی به کجا می روی ؟

گفت :

ــ به سخنرانی احمدی نژاد .

دوست به تعجب گفتش :

ــ تو که با او مخالف هستی .

به تلخی خنده یی کرد و گفت :

ــ آری .. اما زنم به دلیل نخریدن گوشت در هفته اخیر از خانه بیرونم کرده است . گرسنه ام می روم زیرا بعد از سخنرانی ، شیرین پلو با قیمه علیه السلام می دهند !



ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات: