شعر زیر 21 سال پیش در شماره 471 به تاریخ سه شنبه 30 آذر 1378 در نشریه مجاهد بچاپ رسیده است.
من شورشی یم ، شورشی
رحمان کریمی
پیرم اما پلنگم
بر قله می نشینم
تا به جای ماه
تاریکی ها را شکار کنم .
مرا از ناسازگارهای روزگار چه باک
پیرم اما پلنگم
مهاجم چون توفان
غرنده چون رعد
دلشکستگی های من و چون من
حکایت تازه یی نیست
تا هستم از پای نمی افتم
مگر جلادان و ستمکاران از پای افتاده اند ؟
بگذار
سرخوردگان سر به یاوه و هرزه برداشته
ــ آن دیروز « پا لنگان » امروز به سوراخ موش
نشسته ـــ
کاشفانه و خائفان و خادمان زمانه یی باشند
که جز چیرگی بیرحم سرمایه بر آن
دلربایی دیگری نیافته است .
دردا و شگفتا
درست بدان هنگام که امپراتوران مغرور عصر
از جنگ و گریز موش ها
به شادی ، فتح قهقهه سر می دهند
شما مدعیان دیروز
همان موش هایی شده اید که نه جنگ و گریز
که به بازی تکه پنیری
نه دُم که تن و جان را
به تله می دهید .
من شورشی یم ، شورشی
و شوریده تر از شما
( که شوریده نُمایید )
عصیانگری زخم آجین اما مطمئن .
از موعظه تمامی پدران مقدس سرمایه ، بیزارم
در برابر آنان که چون به سخن درآیند ، فریب دهند
و چون عمل کنند ، بکشند و به تاراج برند.
پیرم ، اما پلنگم
شکسته دل و بی تردید ، ایستاده ام
اگرم سلاح برکف نیست
از ناتوانی من است
اینک که می توانم
هم چنان با کلمات و کلمات و کلمات
نابکاران را به رگبار می بندم .
نه بیمارم ،
نه دیوانه
شوریده حالی شورشی یم
با بیدادگران در جنگ
با ستمدیدگان ، همراه .
ای آتشفشان همیشه سرکش ، ای قلب من !
رفیقان نیمه راه ، رفیق نبودند
تیمار خوار دردمندان و دلشکستگان نبودند
آنان
خانه شاگردان روزهای خود بودند .
پس بمان ای پیر ! که چون یاران
هم پلنگی و هم شورشی .
0 نظرات:
ارسال یک نظر