تقدیم به مجاهدان و
مبارزان میهن از رزمگاه زندان لیبرتی
تا به اقصا نقاط جهان
.
منظومه ببار ای باران !
رحمان کریمی
سترونان این آسمان ،
با باد می روند تا
برباد روند .
پر بارانیان بر حسرت
زمین های خشک می بارند
تا خاک ، تازه و گل
ها ، شاداب برویند .
شکسته باد داس
دروگران مرگ
که گل را بباد می
دهند و خَسان را پرورش .
باغ معلق نمرودیان ،
شیب بی شکیب مرگ است
بی گمان
تیشه می زنند بر پشته
های ابر و نمی دانند
هر ضربه ، شتاب می
دهد
نزول سبزه زای باران
را .
تیرباران می کنند
قطره ها و نمی دانند
خون هر قطره ، در
زُهدان خود دارد
چه بسیار بارش های
تازه را .
امروز ،
پر کوله بارتر از
یاران من ، کس نیست
شوکت از آن سرزمینی
ست
که در خشکسالی ضعیف
خاک
چتر بلند فراخ باران
بر سر دارد و از
حنظلیانش
باکی نیست .
مسعود سعد به سُمج و
من به کنج دوست
ببار ای باران که
ایام در فصل دیگری ست .
ای دوست ، ای مجاهد و
مبارز خلق !
دو گوشواره از باران
سرخ دلتان
این پیر را بس
تا مگر شنیده ها را
از یاد مبرد
و دیده ها را بی حجاب
عینکی
کلام کند .
من بازیگر واژگان
مصنوع نیستم
که خود کوچک واژه یی
از رنج میهنم
ذره یی خاکم ، تشنه ی
ریزش رحمت رفیق
ببار ای زاینده ابر
آفتاب پناه !
ما همان قطره ی ناپیدای
اقیانوسیم
بر سیاره یی که خاک
ما را
خاکستان مردگان می
خواهند
ما همان واژه
مقاومتیم که از پای افتادنمان را
هرزه گان و ژاژخایان
، منتظرند
چه انتظار بیهوده یی
ببار ای ابر
که باریده اند بر
غربت این خاک
با جان خود چه
بسیاران ، بی دریغ
ببار ای ابر
که باریده است بسی
این طبق کش واژگان
از بلندای برج و
باروهای ستم
بر فرو افتاده
ستمدیدگان خاک نشین .
ببار ای باران
که برق تندر بغضم
لرزانده سینه و دل را
ولی
راه نمی یابدش به
دیدگان ، امروز .
ببار ای باران
ای حرمت کلام عشق و
آزادی و وفا .
4 ژوئیه 2015
0 نظرات:
ارسال یک نظر