۱۳۹۱ تیر ۱۵, پنجشنبه

نگاهی دگرباره به انقلاب درون سازمانی مجاهدین خلق

رحمان کریمی

پرتوی بر موریانه های ویرانگر درون انسانی

تاریخ خوانی از گذشته های دور تا نزدیک ومنطبق برخط حضورخود، نه مشکل است ونه تازگی دارد. چه بسیار قارئان اوراق وروایت های درست و نادرست تاریخ که توانسته اند مبتنی بر ساده انگاران ساده اندیش، خود را مورخ هم جا بزنند. تاریخ، حوض و استخر شنا نیست. دریایی ست متلاطم وسراسر موج و توفان و ساحل ها و بی ساحلی ها. می توان کنار عبور رود و دریا ایستاد وعکس گرفت و ظاهر دریا را به تعریف وتوضیح نشست. اما می دانیم که درک و تسخیر وجودی دریا نه فقط غواصان کارآزموده را باید که غواصی می طلبد مسلح به دانش دریا وبرای شناخت ناشناخته های آن. تاریخ نیز نه تنها چنین است که در مقاطع و مجموعه خود، پیچیده تر و پر خطرتر هم هست. از گذشته تا به امروز، بعضی ها را گمان براین است که تاریخ تکرار می شود. این برداشت قشری وغلط ازآنجا نشأت گرفته ومی گیرد که صاحب نظر بر یک سلسله وجوه مشترک، روی ارائه نظر خود متمرکز می شود. رود در بستره مکان های متعدد ومختلف در یک درازنای زمانی، جاری ست. اگر من ِامروزی در یک نقطه مکانی، آب را گل آلود ببینم و بگویم که رود سراسر آلوده است، مسلماً به خطا رفته ام زیرا این جاری رادر فاصله یی بالاتر می توان تمیزتر دید.

 آلودگی وتمیزی ارتباط مستقیم به آدم های مجاور دارد. رود را به موقت می توان لاروبی کرد اما نه برای دراز مدت. چاره اساسی با انسان است که رود دردسترس واستفاده ودراختیاراوست. انسان باید برای فهم یک ضرورت حیاتی، از حیث اخلاق و فرهنگ ودرک مسئولیت،لاروبی شود . این مثال درحداقل ظرفیت تفهیمی خود، می تواند ضرورت های بنیادی جوامع آلوده به مفاسد وانحرافات آشکار و پنهان انسانی را در سیطره بی رحم و متجاوز استبدادی بیان کند. هفتصد سال پیش سعدی گفته است: 

«خانه از پای بست ویران است / خواجه در بند نقش ایوان است » 

کلمه «خواجه » برخوردار از یک مفهوم جامع شمول است که هم حاکمان را شامل می شود وهم محکومان راهیاب را. اگر درمصرع دوم، خواجه فقط بر حاکمان وقت دلالت می کرد؛ من وتو، امروز می توانستیم یقه سعدی را بچسبیم که مگر ازحاکمان ستمگر جزاین انتظاری می رود؟. اما پیرتجربه مخاطبش، متکلمان مدعی بهسازی جامعه هم هست که پی و بنیاد را فروهشته و به تغییر ظاهری دل خوش داشته اند. 

ما هنوز از درک علت العلل ها عاجزیم. چرا؟ چون خود حامل بخشی ازهمان علت ها و موانع هستیم. انقلاب بی سابقه مریم که نه ربط و تشابهی به انقلاب فرهنگی مائو دارد و نه ابلیسی چون خمینی، بر پایه یک انسان سازی ضروری و حامل پیام سیاسی و فلسفی تاریخی ست. دشمن و معاندان و کوته فکران ظاهربین هرگز نتوانستند که این انقلاب را هضم و تعریف کنند. درنهایت چه به مخالفت و چه موافقت، آن را صرفاً درچارچوب سازمانی و برای نگهداشت ارتش آزادیبخش دیدند و به برداشت های سطحی و مغرضانه به غوغا برخاستند. چه بسا موافقان و همراهان که هنوز هم به درک عظیم ضروری آن نرسیده و صرفاً بر اساس فاکت ها واصطلاحات متداول فرهنگ سیاسی، جوانب آن را به نقد و توضیح بس محدود می گیرند.

 بیاد می آورم ایام نوجوانی خود را درحیطه حزب توده که با جریان زنده یاد احمد کسروی، یک اختلاف دید بنیادی مورد بحث روز بود. خط کسروی علیه حاکمیت بود تا آنجا که به ویژه درخوزستان، اعلام نشده؛ در تظاهرات و اعتصابات کارگری با توده یی ها همراه می شدند. خط کسروی می گفت که در جوامع استبداد زده آسیایی، زیربنا فرهنگ است و نه اقتصاد. زیر بنایی اقتصاد مربوط به جوامع غربی ست که به رشدی از فرهنگ و شعور اجتماعی و متعهدبودن به قانون و منافع عمومی رسیده اند. درشرق، استبداد بدوی و مهاجم و متصرف در تمامی شئون انسانی جامعه، نگذاشته است که اخلاق و فرهنگ در حداقل نیاز لازم ، ببالد و تفهیم و تکثیرشود . حزب توده که حامل یک جهان بینی دیالکتیکی تاریخی بود، کارش به شکست ودر مقطع خمینی به رسوایی وننگ کشانده شد . کار کسروی هم به جایی نرسید. یعنی درنهایت نتوانست یک میراث تمیز انسانی از خود به جای بگذارد . دیدم که چگونه مدافعان و هواداران آن بزرگمرد به راحتی جذب زمانه شدند و آموخته ها را از یاد بردند. 

درحزب توده، زنان و مردان راستین واز خودگذشته یی هم بودند، همچنانکه درجمع هواداران کسروی . اما آنان دربرابر ناخالص ها فقط تعیین کننده اصالت فردی خویش بودند و بس. پس باید ابتدا انسان بود وبعد انسانی حامل هدف و ایدئولوژی. مگر درهمان حزب « تراز نوین » ! رفیق احسان الله خان طبری از انگشت شماران ایدئولوگ و تئوریسین جهان کمونیست نبود؟ چنین عنصری به چه حکمت درپایانه عمرخود به چنان گاف خوردنی دراوین می رسد که با نوشتن « کژراهه » زیراب تمامی اعتبار علمی و شخصیتی خود می زند. او وامثال او می توانند دوراز یک خطر تهدید کننده جدی، با دو شخصیت به فریب خلایق برخیزند. یک شخصیت پنهان واز دید عموم درتاریکی نشسته و یک شخصیت خودآرا و بزک کرده و فریبنده ظاهری . 

اینجاست که انقلاب مریم را می توان فراتراز ظرفیت الزامی یک سازمان سیاسی ونیازهایش، درک وفهم کرد. طبیعی ست که تا هنوز من ِ اجتماع گرای مدعی در بند امیال و وسوسه های فردی خویش هستم و می کوشم که بدان ها شکل و معنای مورد قبول جمع دهم، نمی توانم نه خود را سیرو کامیاب کنم ونه نقشی مؤثر درروند مبارزاتی ایفاکنم. یک دیو، یک حرامی چهره پردازی درمن هست که به راحتی می تواند همهٌ اصول را سوژه کند و همهٌ ابلهان و ظاهربینان قشری را بفریبد. باید این نیمه پنهان وسوسه گر را سرکوب کرد و به دورانداخت. اول باید انسان شد وبعد مسلح به هدف واعتقاد. 

حاصل تجربه وعمل احزاب وسازمان های سیاسی درجوامع استبدادی نشان می دهد که به صرف سواد واعتقاد سیاسی و ایدئولوژیکی، نمی توان درشرایط و موقعیت های واقعاً دشوارو نفس گیربدون وادادگی، تجزیه وانشعاب و محفل گرایی وخودباختگی ها ، به مقاومت ومقابله جدی دوام آورد. اگر در حوزه احزابی این چنین ، شاهد انسان ها بوده ایم، از فطرت و تربیت و جوهره اصیل خودشان بوده. اگر ایدئولوژی به تنهایی می توانست سازنده باشد ، آنهمه خائن ومزلف سیاسی که از سواد و کمال تئوری هم برخوردار بودند ، پیدا نمی شد . آرمان وهدف واعتقاد در یک ظرفیت تطهیر شده انسانی می تواند مفهوم اصیل و پایای خود داشته باشد ولاغیر. سخت براین باورم که مقاومت سرفراز ایران درمحاصره تمامی سدها و هجوم های غیرقابل تحمل، نمی پایید و چنین یکپارچه، منسجم و نفوذناپذیر نمی ماند اگر که انقلاب مریم و مسعود نمی بود. نگارنده دراین زمینه سخن ها دارد که به نوشتارهای بعد موکول می کند.      

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

1 نظرات:

ناشناس گفت...

استاد گرامی

چون همیشه بر نقاط محوری معضل جامعه ایرانی انگشت گذاشته اید. معضل اصلی این جامعه همانا معضل فرهنگی است که البته منظورم انکار معضل سیاسی نیست. زیرا بین این دو، یک رابطه متقابل وجود دارد. زیرا همانطور که شما فرموده اید خود این معضل فرهنگی ناشی از وجود حکومتهای فاسد استبدادی و مهاجم و «متصرف در تمامی شئون انسانی» افراد جامعه است که موجب گردیده تا جامعه ما نتواند اخلاق و فرهنگ خود را به دور از معیارها و ارزشهای القایی استبداد و فرهنگ ساخته قدرت استبدادی حاکم به درجه ای از تعالی مورد نیاز و بالندگی برساند.

اما باز همانطور که جنابعالی نوشته اید متاسفانه به جز مجاهدین خلق، دیگر احزاب و گروه های سیاسی از این مهم غفلت کرده اند و این فقط مجاهدین بودند که به این درک عمیق رسیدند که باید ابتدا انسان خود را بپالاید و فقط در این مرحله قادر خواهند بود که بدون خللی در عزم و اراده و به دور از اعوجاج به اهداف متعالی خود یعنی مبارزه برای آزادی و کرامت و شان انسانی دست یابند.

جای بسی تاسف است که پرچمداران و پیشقراولان جامعه که همانا نویسندگان و شعرا و هنرمندان و روشنفکران هستند به این نقطه نرسیده اند. چه بسا خود در هزارتوی دالانهایی هنوز بسر می برند که از آن نمی توانند بیرون آیند. چه اینکه آنان نیز «انسان ایرانی» هستند و خود از دل این جامعه برآمده اند. ای کاش آنان نیز از خود شروع می کردند و پس از آن به کار بهبود جامعه همت می گماشتند. اما دریغ و درد و صد افسوس که اینان خود را تافته ای جدا بافته می دانند که کارشان فقط تجویز نسخه برای جامعه است. ای کاش نسخه هایشان می توانست برخاسته از تشخیص صحیح درد باشد که نبوده و نیست. آیا تصور می فرمایید اگر بود باز هم جامعه ما در این نقطه ای که امروز است بسر می برد؟. شما بهتر از اینجانب می دانید که مردم این جامعه با چه خفتی و در چه ذلتی زندگی می کنند ولی همین روشنفکران این زندگی ذلیلانه را به مردم تجویز می کنند که جان انسان ارزشمند است و نباید بی گدار در برابر این رژیم این جان محصور در ذلت را از دست داد.

از مقاله شما بسیار لذت بردم اما لذتی توام با درد. لذت از عمق شناخت جنابعالی به عنوان یک روشنفکر دردمند از جامعه خودش و درد برای فهم این مصیبت که بر سر مردم ما می رود.

از جنابعالی برای پرداختن به این موضوع بسیار سسپاسگزارم و امید دارم که شما بیشتر و بیشتر در این مورد بنویسید.

با احترام
زهره محسنی پور