رحمان کریمی
در گره گاه اتفاق
شبچره یی بودم پریشان احوال
که در جوشندگی سرخ فام خاک
مرگ سبزینه ها را
مرثیه می کردم .
شب ها
شب ضیافت خون
و چشمانی که از صاحبان عزا
بیشتر
اشک می ریختند .
هر قطره خون
در حنجرهٌ خفه از باد غبغب شاعران
فخری می شد در سرزمینی که بی هنرانش
فاخرترین بودند .
به راستی
این چه افتخاری ست که
نامجویی را
از خون بی نامان فروتن ، جستن ؟
واژه بازان حرفه یی
از تاجران پیشی گرفته اند
و چنین است
که در هیاهوی غریب خاک
شوریدگان ،
شبچرگان تهیدستی هستند
در حوالی تنهایی .
مویه های یک مادر ، یک طفل یتیم
از مرثیه های مکتوب جهان
دلسوزتر .
0 نظرات:
ارسال یک نظر