برزمین نمی گذارد
سر بریده را
برشاوش .
در معبر افلاک برایستاده ازدیرگاهان
نه خوابش در می رباید ، هرگز
نه لمحه یی به فراغت برمی نشیند ، گاهی .
شلالهٌ خونبار افق به شامگاهان
ازآن سر بریده است
برشاوش ؟
آه
بیهوده نیست
که دیواره های این خانهٌ همیشه باستانی
گهواره جنبان عنکبوت های ماتم و ملال اند .
بیهوده نیست
که به هر گوشهٌ این کُنام هول
خون
حیات دوباره می یابد .
تا همواره
حقیقت را به جهان به مسلخ می برند
برزمین نمی گذارد
سر بریده را
برشاوش .