۱۳۸۴ شهریور ۱۲, شنبه

منظومه تولد!


رحمان کریمی


هنوز

آن دخترک زیبای مشیله یی

باکره بود

که پسر ،

در وادریغای مرامنامهٌ فردای پدر

متولد شده بود .

عریان

با طناب ناف

از « مَشیله »

« چُغادک » را

پشت سر گذاشته بود

تا دریکی از خیابان های فقیر جهان

لباس رؤیا هایش را

برتن کند .

وقتی عروس یتیمان

برخشت داغ نشسته بود

تا ولیعهد رفیق « جلیل » را

به دنیای کوچک شاه شاهان قزاقان

و

فرزندان رفیق ژنرالیسموس استالین

تقدیم کند

او دیگر

درحزب پدر

به پیرسالی رسیده بود

که بی ستر عورت

روی عقربه های عقربی زمان

دنیا را

با وجب هایش

متر می کرد .

« مریم جان »

در نشئهٌ درد

جز لخته یی خون

برخشت ننهاد .

آن لختهٌ همیشه خروشان

پسرک پیر را

تا فراسوی نا همواری های جهان

رها نکرد .

هردو

مسافران عریان سرگردانی بودند

در مدارهای شکسته و بسته

که از آبگینه های ناشناخته آنها

فیلسوفان

تشنه

به خانه بازمی گشتند

و در عزای فلسفه

جامهٌ سیاه می پوشیدند .

پس چرا آن مرد فلسفی

همیشه عریان می رفت

همیشه عریان می گفت

همیشه پنهان می ماند ؟

چرا می پنداشت

میان چراگاهیان و جنگلیان

پنهان رفتن

بهترین پوشاک است ؟

سر اگر بگذاری

بردیواری

برشانه یی

تا گریه کنی

حرامزادگان

به تفریح

به هلهله برمی خیزند .

دردنیای قحبه ها

مهربانان

پای در زنجیر و لب دوخته

باید بروند .

دربازارهای تاراجگران

بی بها ترین

کلمات اند .

و عشق

همچنان

پاره های خون

درمسیل های گندیده .

چنین بود که نوزاد پیر

در گرداگرد زمین

هرگز

خدا یی را صدا نکرد

و

پیامبری را

پای سفرهٌ دل

ننشاند .

ای کاش این اقیانوس مردابی

این خاک محتضر

درطویله یی خالی از چهارپایان

مسیحایی دیگر را

به آمدن می خواند .

درمصیبت سرای مرامنامه پدر

مسیحان

بر صلیب ایستاده بودند

و « یهودا »

در قلمرو امپراتوری

سلطنت می کرد

و برد گانی نیز بودند

که در چاپخانه های مدرن قدرت

گلادیاتوری می کردند

تا دلاوران میدان را

به اشاره یی

قربانی امپراتوران

و معابد سرمایه کنند .

بردگان بازارهای شرق را

به غرب بیاورید

تا این شکسته دل عریان سودایی

در غمنامهٌ تولدش

تکیه بر بلغم خوک

به تنها یی

گریه

نکند .

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۴ شهریور ۱۰, پنجشنبه

ای که زخمها به دل داری


رحمان کریمی

از کنار تالاب های به خون آلودهٌ دردمندان میهنت

چه آسان ، می گذری

ای که خود زخم ها به دل داری !

قهقه یی

که از اعماق شادکامی برنمی آید

زهرخنده یی برنابکاران

بایسته تر .

درحواشی چراگاه کامجویان بی عصب

درختان حنظل را

به عدالت

تقسیم کرده اند .

ما ، حاشیه نشینانیم

سرپناه مان

سایه در سایه

خوشاب های به زهر آلوده .

اگر جهان

فقط اهلیان را می پذیرد

ما ،

نا اهل ترینیم .

خمیده پشت و عصا در مشت

هم اگر باشیم

برپشتوارهٌ بی عدالتی جهان

به جوانی

نعره خواهیم زد .

برجباران دین و وطن فروش

برنتابید و برآشوبید

ای هر کلام تان ، سایه های سرگردان !

از دشوار گذشتن و به دشواری رفتن

حکایتی ست

که پیشانی تاریخ را

به برق حماسه یی

روشن خواهد کرد .

من ،

سربر آستان عاصیان می سایم

از گنجینه های حقارت درمی گذرم

و امروز را در نیمه راهان

رها نمی کنم .

اگر مرگ ،

امروز است و اگر فردا

من هم از امروزیانم

هم از فردایان .

زنده اگر زنده باشد

در فنای جسم ، نمی میرد

برگ برگ روزگاران

دلالت این حقیقت است .

اول سپتامبر2005

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed